زندگینامه روان شناسان

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

زندگینامه روان شناسان

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

فروبل وآراء تربیتی او (1782-1852)

فروبل وآراء تربیتی او (1782-1852)

 

فردریش فروبل از محدود متفکرانی است که به فعالیت«خود خواسته»و «بازی کاردستی» در رشد روانی کودکان  پی برده و در پرورش کودکان خردسال روشهای تازه ای ابداع کرد.فروبل، تربیت را عبارت از راهنمایی یا کمک به تحقق استعدادهایی که درکودک وجود داردمی داند. بنظر او کار مربی شبیه به باغبانی است که با فراهم کردن شرایط مساعد و دور کردن عوامل مزاهم  راه رشت طبیعی رسیدن به سوی کمال را هموار می سازد.

به نظر فروبل در حالی که دوران کودکی دوران رشد بدنی و ظهور و بروز سائق ها ست. دوران بلوغ دوران پی فهم عالم بیرونی با عالم درونی است و دوران بزرگسالی دوران هماهنگ  ساختن عالم درونی و بیرونی و دوران پیوند دادن و وحدت بخشیدن به آموخته ها و درک مهم و خردمندی است

حاصل کدام اینکه فروبل با تاسیس نخستین کودکستان،ضرورت و فایده تربیت در دوره پیش ازدبستان را به ثبوت رسانیده است و از این لحاظ نقش موثری در آموزش و پرورش کودکستانی و دبستانی مغرب زمین داشته است.

پستــالــوزی ( 1827- 1748) :

پستــالــوزی ( 1827- 1748) :

 

پستالوزی در سال 1748 در روزیخ واقع در سویس بدنیا آمد 0 پدرش پزشک بود در 5 سالگی او از دنیا رفت کودکی پستالوزی بیشتر در خانه با شنیدن داستان گذشت او پس از پایان رساندن دبیرستان برآن شد که تا کشیش  شود ولی بویژه لحن خام و خشن او برای وعظ مناسب نبوددر نتیجه به دانشگاه رفت و رشته حقوق را انتخاب کرد ودر اینجا بود که با اندیشه های روسو آشنا شد و بعداز اینکه کتابهای روسو ممنوع شدند او و شماری از دانشجویان انجمنی بر پا کردند اما آنها بعنوان انقلابی دستگیر شدند 0 بعداز این پستالوزی به کشاورزی روی آورد تا بتواند با فراهم کردن یک کشتزار ، راهنمای کشاورزان فقیر ناحیه باشد اما موفق نشد او سرانجام برآن شد که با پناه دادن کودکان بی سرپرست و تربیت آنان به یاریشان برخیزد ، بدین سان او راه حقیقی زندگی خود را یافت انگیزه اصلی او یاری محرومان و ستمدیدگان بود

 

نظریـــات تربیتـــی پستالـــوزی :

 

بنیاد اندیشه های تربیتی او همان اندیشه های روس است اما با این حال او کوشید چیزهایی را که روسو از یکدیگر جدا کرده بود به یکدیگر پیوند دهد مانند تمدن و طبیعت آزادی و اطاعت ، جنبه اخلاقی و اجتماعی پستالوزی تعلیم و تربیت را رشد طبیعی ، فرآیندی ، هماهنگ شامل تمام توانائیها و استعدادهای کودک می داند و تربیت را شکوفا شدن هماهنگ توانائیهای نهفته آدمی تعریف کرده است و بیان می کند که تربیت باید با پیروی از قانونهای طبیعی رشد صورت بگیرد پس نخستین کار مربی شناخت طبیعت است از این رو کار مربی را به کار باغبان که فقط فراهم آورنده شرایط رشد است مانند می کرد و راه درست طبیعت رادر پیروی از طبیعت می بیند و خود زندگانی را پایه تعلیم وتربیت می شمارد و برترین مقصد تربیت را آماده کردن انسان برای بکار آوردن توانائیهای که خدا به او بخشیده است0 آرمانهای تربیتی پستالوزی بر فلسفه اجتماعی او استوار است برعکس روسو حالت طبیعی را مدینه فاضله آرمانی نمی داند آنرا بیشتر تمایل به جنبه حیوانی انسان می بیند جنبه اجتماعی مرحله بعدی زندگی بشر و ضرورت معنی است نه آسایش  بشر دارای انگیزه های حیوانی و آفریده ای هوسبازی است که باید رام شود این دو مرحله اخلاق، ابداع و اجرا شده اند خواستهای اجتماع مطلق نیستند چونکه با آرمانهای اخلاقی منافات دارند و تربیت فرآیندی است که بوسیله آن اخلاقیات برانگیزه حیوانی پیروز می شوند0 مدرسه ، خانه نمونه است و معلم باید مثل پدری مهربان رفتار کند، خلاقیت شاگرد را رشد و مدد و بر اهمیت اخلاقی تأکید کند اودر تمام فعالیتها باید نمونه و الگو باشد آرمان محبت بر فلسفه تربیتی پستالوزی فرمانرواست می گوید: ذات تربیت نه در آموزش ، بلکه در محبت است بر آن بود که نیکبختی در محبت و نیکخواهی است هم راه و روش تربیتی او و هم راز تأثیر پستالوزی در هیمن نکته است پستالوزی می گوید: انسان از راه سر، دست و دل پرورش می یابد او هم مانند لاک مفهوم تصورات فطری را رد می کند می گوید ما از راه تعبیر حواس یاد می گیریم و ذهن در سازگاری با محیط فعال است  برداشت او از تربیت مانند روس از دیدگاه رغبتهای کودکان است نه منطق بزرگسالان  در مورد تدریس می گوید: باید آموزش از محسوسات شروع شود و به سوی مجردات و امور تربیتی پیش برود او نه تنها بر پیوند نظری ودریافت حسی تأکید می کرد بلکه بر هماهنگی جنبه های گوناگون آموزش و پرورش حرفه ای ،‌عقلانی و عاطفی تأکید داشت او بر اهمیت هنر در برنامه تأکید داشت این کار تنها برای بروز استعدادهای خلاق کودکان نیست بلکه برای این است که کودکان از قدرتهای خود آگاه شوند ، نظم عقلی آنها پرورش یابد ، کار آموزی دستی را برای کودکان فقیر واجب می دانست و عقیده داشت که دستهایمان هم اندازه هوش ما اهمیت دارد بدون پرورش دل ، تربیت کامل نیست ما باید استعداد و محبت ورزیدن خود را پرورش دهیم و آن هم از خانه شروع می شود فلسفه تربیت او بر آرمان آزادی است  راهنمای شاگردان در فکر کردن باید طبیعت باشد درس دادن باید در یک محیط کاملاً طبیعی صورت بگیرد چون کودک بهتر گوش می دهد و احساس آزادی می کند و نیروی بیشتری می گیرد و توصیه می کند که بگذارید طبیعت به کودک درس بدهد :

ـ یادگیری در صورت بکار بردن و تمرین آن صورت می گیرد

ـ کل آزادی مبنی بر عدالت است و عدالت وقتی محقق می شود که بشر پرهیزگار ، دلسوز و محبت داشته باشد

ـ انتظار بیش از حد داشتن و اجبار و خشونت ممنوع

ـ اصل بنیادی اندیشه پستالوزی ، همانا نیکی طبیعت انسان بود

ـ سرچشمه و نمای حقیقی اخلاق انسان و تربیت رادر محبت می دید

ـ منتهی شدن آموزش فردی به پیشرفت اجتماعی

ـ هماهنگی تعلیم و تربیت با طبیعت مدرسه

ـ از بین بردن حالت رسمی مدرسه

ـ استفاده نکردن از منبع ، کسب دانش از طریق تجربه

ـ بکار گیری اشیاء واقعی در کلاس درس

ـ انضباط در صورت لزوم باید جدی ودر عین حال با تواضع و انسانیت صورت گیرد

ـ انضباط را به محبت اندیشدن معنی کرده است

ـ برابری را به معنای اتحاد و شکل یکسان نمی داند بلکه به رسمیت شناختن کامل طبیعت در صورتی که در افراد مختلف متنوع باشد

ـ معتقد به تعلیم – تربیت همگانی

ـ معتقد به اصل آمادگی و اختلافات فردی

فردریش ویلهلم آگوست فروبل آموزگار آلمانی در سال ۱۷۸۲ به جهان گام

فردریش ویلهلم آگوست فروبل آموزگار آلمانی در سال ۱۷۸۲ به جهان گام گذاشت. او کسی است که نخستین مهدکودک را بنیاد نهاد.

فروبل زندگی را در روستایی در دل جنگلی با انواع گل ها و گیاهان زیبا آغاز کرد. از دست دادن مادر هنگامی که هنوز خیلی کوچک بود و آموزش خشک و بی روح مدرسه دست به دست هم داد تا فروبل کودکی غم انگیزی را تجربه کند. فردریش کوچک طبیعت را بسیار دوست داشت اما در مدرسه خبری از شور و نشاط و سرزندگی طبیعت نبود. در مدرسه تنها خواندن بود و خواندن و خواندن، بدون هیچ تجربه ای از طبیعت و کاری که با دست ها انجام شود.
فروبل در نوجوانی به دستیاری یک جنگلبان درآمد اما این کار را رها کرد و به دانشگاه رفت و به آموختن علم کشاورزی پرداخت، اما به زودی تحصیل را رها کرد و آموزگار یک مدرسه راهنمایی در فرانکفورت شد و کم کم با اندیشه های یان هنریش پستالوزی درباره آموزش آشنایی پیدا کرد.

پس از دیدار و همکاری با پستالوزی در سوییس، به برلین رفت تا دوباره به تحصیل بپردازد. پس از تحصیل دوباره به آموزگاری پرداخت و در سال ۱۸۱۳ و ۱۸۱۴ به ارتش پیوست تا در نبرد با ناپلئون به کشورش خدمت کند. پس از پایان تحصیل دوباره به سوییس رفت و فروبل در سال ۱۸۱۶، مدرسه ای به نام "موسسه آموزشی آلمان" (General German Educational Institute)  را در شهر گریشم سوییس بنیان گذاشت. آموزگاران بسیاری به این موسسه می آمدند تا با اندیشه های فروبل آشنا شوند. از سال ۱۹۳۶، فروبل به آلمان بازگشت و به طور مشخص به آموزش کودکان پیش دبستانی و تولید اسباب بازی پرداخت. در سال ۱۸۳۷، فروبل یک "موسسه پرستاری، بازی و شادی" برای خردسالان برپا کرد. واژه مهدکودک یا (Kindergarten) در زبان آلمانی، را فروبل در سال ۱۸۴۰ برای موسسه بازی و شادی اش برگزید. معنی این واژه "باغ کودکان" است. او می خواست تا کودکان آزادانه در محیطی دلپذیر بازی کنند، چون بازی و فعالیت و آشنایی با طبیعت را  ابزاری برای رشد توانایی های کودکان می دانست. فروبل با  وارد کردن مفهوم "فعالیت آزاد" یا (Freiarbeit) و "بازی" در روش آموزشی اش  تلاش کرد زندگی واقعی را در آموزش شبیه سازی کند و دنیای کودکی را به بزرگ ترها بشناساند. فعالیت هایی که بچه ها در نخستین مهدکودک فروبل انجام می دادند عبارت بود از ترانه خواندن، رقص، باغبانی و بازی با هدایای فروبل (Fröbelgaben). 

هدایای فروبل اسباب بازی های آموزشی بودند که شامل ابزارهایی با ش

هدایای فروبل اسباب بازی های آموزشی بودند که  شامل ابزارهایی با شکل های هندسی می شدند. این ابزارها به شکلی طراحی شده بودند که کودک به تنهایی بتواند آزاد و خلاق با آن ها بازی کند.  فروبل باور داشت که این ابزارها به کودک کار کردن و استفاده از ابزارهایی که در محیط خود می دید را می آموخت و او را با رابطه زندگی انسانی با طبیعت آشنا می کرد. با کمک این ابزارها رابطه بین کودک با بزرگسالی که با او بازی می کرد هم تقویت می شد.

 

فروبل در سال ۱۸۹۲ یک کالج تربیت معلم در لندن پایه گذاری کرد تا روش آموزشی خود را در آن جا ترویج کند. این کالج هنوز هم به عنوان بخشی از یک دانشگاه به فعالیت خود ادامه می دهد. در کتابخانه این دانشگاه هم، آثار فروبل درباره آموزش خردسالان نگهداری می شود.  فروبل در سال ۱۸۵۲ درگذشت، اما شاگردان و پیروانش روش آموزشی او را ادامه دادند و مهد کودک های بسیاری در گوشه و کنار جهان راه اندازی شد. در سال ۱۹۰۸ و ۱۹۱۱ پرورش مربی مهدکودک در قانون آلمان به رسمیت شناخته شد.

 

از آثار منتشر شده فروبل می توان نشریه "ویژگی های آموزش انسان"، کتاب "آموزش انسان" و نشریه "آموزش خانواده ها" را نام برد.

 

فردریک فروبل آلمانی که فلسفه و نظام آموزش و پرورش نوجوانان را تکمیل کرده است در رساله معروف خود«اهمیت آموزش دبستانی و پیش دبستانی» که23 ژوئن سال1844 انتشار یافت نوشت که فکر آموزش و پرورش پیش دبستانی از ایران باستان است و دولت هخامنشیان ایرن پسران خردسال این کشور را در مراکزی به صورت یکنواخت(بدون تبعیض و ملاحظه شئونات و ثروت خانواده)آموزش و پرورش می داد تا به یک اندازه رشد کنند و در این آموزشگاه ها آموزش اخلاقیات مخصوصا دروغ نگفتن ، دوست داشتن میهن ،احترام و رعایت حال سالخوردگان ،توجه به پاکیزگی و حفظ محیط زیست و سواری بر اسب در اولویت قرار داشته است.فروبل واژه آلمانی «کیندر گارتن» را بر کودکستان گذارده که در تمام جهان مصطلح شده و به کار می رود.

 

او برای آموزش مراحل زیر را قائل بود:

۱. آمادگی: کودک برای یادگیری و شناخت باید به موضوع مورد یادگیری علاقه داشته باشد و در این مرحله، ذهن او باید برای آموختن آماده شود. ۲. ارائه مطالب: در این مرحله، مطالب تشریح و درس ارائه می شود. ۳. ربط یا تداعی: در این مرحله، کودک مطالب جدید را با آموخته های قبلی خود ارتباط می دهد و تشابهات و تفاوت های دانستنی های قبلی با درس جدید مشخص می شود. ۴. تعمیم: این مرحله، شامل تدوین قواعد، اصول و تعریف ها است. ۵. کاربرد: در این مرحله، دانش آموز استنباط خود را از اصول کلی که در مرحله چهارم به دست آورده است، به آزمایش می گذارد و عملا آن را به کار می گیرد. طبق نظر هربارت، آموزش به معنی دقیق آن، فراهم آوردن زمینه پدید آمدن اندیشه های تازه و پیوند آن ها با اندیشه های پیشین است. به عقیده وی، آموزش پایه پرورش است؛ زیرا با سازمان دادن به اندیشه ها، دلبستگی و انگیزه پدید می آید و در چگونگی رفتار و منش تاثیر می گذارد و دامنه این تاثیر به جنبه های ذوقی و اخلاقی گسترش می یابد.

●فروبل ( ۱۸۵۲ – ۱۷۸۲،Frobel ) فروبل، مربی بزرگ آلمانی در سال ۱۷۸۲م در آلمان متولد شد. وی دوران کودکی را با سختی گذراند و چون والدینش از او استنباط درستی نداشتند، به صورت مردی کمرو و درونگرا درآمد. فروبل سال ها از شغلی به شغلی دیگر می پرداخت تا این که در مدرسه کوچکی واقع در فرانکفورت به تدریس پرداخت و به شغل معلمی علاقه مند شد. او برای مطالعه در روش آموزش پستالوزی که در آن زمان معروف بود، به سویس سفر کرد و پس از مطالعه به آلمان بازگشت. و در سال ۱۸۱۶م، مدرسه کوچکی بر اساس روش آموزش پستالوزی دایر کرد.

و به تدریج به شرح دیدگاه ها و نظرات تربیتی خود و تالیف کتاب و مقاله پرداخت. فروبل اولین بنیانگذار مهد کودک (به نام باغ کودکان) بود. نظرات تربیتی مهم وی به شرح زیر است: فروبل معتقد بود که: " تعلیم و تربیت باید شخصیت کودک را پرورش دهد و اساسا این رشد باید خودجوش باشد. " فروبل برنامه های کودکستان خود را طوری سازمان داد که کودک را به طور خود جوش به فعالیت وامی داشت. حرکت، بازی، شعر، شناخت رنگها، داستان و انواع فعالیتهای مختلف، اساس کار کودکستان وی بود. وی سه نوع مواد ویژه در آموزش به کار می گرفت: شعرهای کودکانه، اسباب بازی و سرگرمی. اسباب بازی و سرگرمی، فعالیت های جسمی کودکان را به کار می گرفتند. اسباب بازی ها در آن زمان به شکل های مختلف ساخته می شدند. سرگرمی ها هم از موادی بودند که قابلیت شکل پذیری داشته باشد؛ مانند گل رس، شن و مقوا. فروبل روی داستان هم بسیار تاکید داشت. پس از این که معلم داستان را نقل می کرد، اثر آن در بیان کودک، در شعرهایش و در بازی های او نمایان می شد. فعالیت های مختلف عملی فروبل در آموزش، موجب توجه فراوان به آموزش عملی شد. به عقیده فروبل، کار و نقش مربی تنها راهنمایی و هدایت شاگردان بود. وی عقیده داشت که در ذات هر موجودی، غایتی نهفته که با او آفریده شده است؛ ولی این مقصود با تعلیم و تربیت تحقق می یابد.تربیت نیز یک مقصد دارد و آن پروردن طبیعت حقیقی و خدایی انسان و نمایان کردن جنبه های ابدی و بی پایان او است.

فریدریش فروبل آموزشگر سوئیسى در سده‌ى نوزدهم از جمله معماران آموزش خلاق کودک‌محور بود که باغچه‌ى کودکان را براى بازى و شادى آن‌ها راه انداخت. باغچه‌ى کودکان جایى است که کودکان با مهربانى و دوستى، بازى و شادى، پرورش پیدا مى‌کنند

مشاوره و روان درمانی مراجع محوری کارل راجرز

مشاوره و روان درمانی مراجع محوری کارل راجرز 

مقدمه

بنا به نظر آبرامام مزلو ، استاد پیشین و صاحب نام دانشگاه براندیس ، روان شناسی انسانی نیروی سومی را در گستره روان شناسی آمریکا تشکیل می دهد . دو نیروی دیگر عبارتند از روانکاوی و رفتارگرایی . راجرز را می توان بخش مهمی از این «نیروی سوم» محسوب داشت . او نیز مانند مزلو معتقد بود که آدمها طبعاً گرایش به خود شکوفایی دارند . راجرز معتقد بود که انسان در اصل دارای جوهره و ماهیتی مثبت است و هیچ چیز منفی یا شومی ذاتی او نیست . به نظر راجرز در صورتی که به اجبار به ساختارهای ساخته و پرداخته اجتماعی رانده نشویم و درست همان طوری که به اجبار به ساختارهای ساخته و پرداخته اجتماعی رانده نشویم و درست همان طوری که هستیم مورد قبول و پذیرش واقع شویم ، به نحوی زندگی خواهیم کرد که موجب پیشرفت خود و جامعه شویم . به نظر راجرز انسان در اصل هم به ارضای نیازهای شخصی و هم به ایجاد رابطه نزدیک و صمیمانه با دیگران نیاز دارد و خواستار هر دوی اینهاست . در مجموع چنین به نظر می رسد که دیدگاه راجرز در اصل دیدگاهی انسان گرایانه است .

هیچ یک از شیوه های روان درمانی ، به اندازه شیوه مراجع – محوری بر توفیق کار مشاوره تأثیر نداشته است . دیدگاه مثبت و عملی روان درمانی مراجع – محوری موجب نفوذ فراوان آن در میان مشاوران مدارس گردیده است . کارل راجرز نخست کار خود را با روانکاوی آغاز کرد ، اما در سال 1937 در راه شکل گیری نظریه معروف خویش در روان درمانی فعالانه کوشید . در سال 1940 پس از انتقال به دانشگاه ایالتی اوهایو ، در ضمن تدریس به دانشجویان دوره های فوق لیسانس و دکتری ، در اندیشه یافتن علل تغییر در جریان روان درمانی بود . از این رو ، نوارهای ضبط شده از جلسات روان درمانی را با دقت مورد بررسی و مطالعه قرار داد و بر اساس نتایج این بررسی ها ، بتدریج به ارائه روان درمانی مراجع – محوری موفق شد .

 

 چکیده زندگینامه راجرز

کارل رانسوم راجرز پدر جنبش استعدادهای بالقوه بشر و یکی از سه روان – د رمانگر معتبر و برجسته زمان ، در هشتم ژانویه سال 1902 در اوک پارک از توابع شیکاگو متولد شد و در چهارم فوریه سال 1987 در سن 85 سالگی متعاقب یک عمل جراحی که روی شکستگی لگن خاصره اش انجام شد ، در اثر حمله قلبی در لاجولای کالیفرنیا در گذشت . راجرز وصیت کرده بود جسد وی بدون هیچ گونه تشریفاتی سوزانده شود .*

پدرش مهندس مقاطعه کار بود . والدینش تمایلات مذهبی داشتند ، ولی مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود . اعضاء خانواده بسیار به هم نزدیک بودند . راجرز خاطر نشان می کند که والدینش «ایثارگر و مهربان ، اهل عمل ، واقع گرا ، و متواضع بودند» . تعداد فرزندان خانواده شش نفر بود که از این تعداد پنج نفرشان پسر بودند . وقتی راجرز 12 ساله بود ، والدینش مزرعه ای در 30 مایلی شیکاگو خریدند . در طول سال های دبیرستان مسئولیت مزرعه با او بود . نمراتش خیلی خوب بود . در سال 1919 به دانشگاه ویسکانسین راه یافت . در آن دانشگاه در فعالیتهای بسیاری شرکت جست ، از جمله به عنوان نماینده در کنفرانس جهانی فدراسیون دانشجویان مسیحی به چین سفر کرد . زخم اثنی عشر او را برای مدتی از دانشگاه باز داشت . راجرز در 1924 در حالی که فقط یک درس روان شناسی گذرانده بود ، به دریافت درجه لیسانس  تاریخ نایل آمده و در همین سال نیز ازدواج کرد . همسر راجرز در 1979 وفات یافت . حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های ناتالی و دیوید بود . دخترش گاهی اوقات او را در انجام طرح های پژوهشی یاری می کرد ، پسرش به حرفه پزشکی روی آورد .

مطالعات دانشگاهی راجرز در اتحادیه مدارس الهیات نیویورک شروع شد . با اینکه راجرز مطالعات خود را در این مؤسسه بسیار شوق انگیز یافت . باز به این نتیجه رسید که مایل نیست به اصول عقیدتی مذهب خاصی وابسته باشد . راجرز در نهایت برای ادامه تحصیل در روان شناسی بالینی به کالج تربیت معلم دانشگاه کلمبیا نقل مکان کرد و در 1931 به دریافت PH.D  از این مؤسسه نایل آمد . راجرز کارش را در 1928 و پیش از دریافت دکترای خود در راچستر نیویورک با کودکان بزهکار و محروم و تنگدست شروع کرد . این کودکان را دادگاه ها و نمایندگی ها به بخش مطالعات "انجمن پیشگیری از تعدی نسبت به کودکان" معرفی می کردند . راجرز برای مدت کوتاهی مدیریت مرکز مشاوره را به عهده گرفت . او در 1940 در سمت استادی به دانشگاه ایالتی اوهایو رفت و از 1945 تا 1957 با مرکز مشاوره دانشگاه شیکاگو همکاری کرد . پس از این راجرز به دانشگاه ویسکانسین نقل مکان کرد و در 1964 به عنوان عضو دایم به مؤسسه علوم رفتاری وسترن پیوست . وی از 1968 تا زمان وفاتش عضو ثابت مرکز مطالعات انسانی در لاجولای کالیفرنیا بود .

تعدادی از کتاب های راجرز عبارتند از :

1- مشاوره و روان درمانی     2- درمان مراجع – محور        3- درباره انسان شدن    4- کارل راجرز و گروه های رویارویی   5- شریک زندگی شدن : ازدواج و جایگزین های آن    6- کارل راجرز و قدرت شخصی    7- راهی برای بودن  8- آزادی و یادگیری برای دهه هشتاد

دو مجموعه از کارهای راجرز که توسط هاوارد گراشنبام و والری لندرسن ویراستاری گردیده بعد از وفاتش انتشار یافته است عبارتند از : نوشتارهای کارل راجرز و گفتمان های کارل راجرز

راجرز برای انستیتوی رفتاری غربی ، فیلمی از گروه درمانی تهیه کرد که برنده جایزه آکادمیک در موضوعات کوتاه شد . وی اولین برنده جایزه کمک های حرفه ای برجسته از مجمع روان شناختی آمریکا شد .

 

نقش و وظیفه درمانگر در نظریه مراجع محوری راجرز

نقش درمانگر مراجع محوری ، سیری تحولی داشته است (هارت ، 1970) . در دهه 1940 درمانگر سعی می کرد نسبتاً ناشناس بماند و جوی توأم با گرمی و پذیرش ایجاد کند تا در این جو ، مراجع با آرامش هر چه تمامتر خودکاوی کند . در دهه 1950 بر همدلی تأکید می شد . در این دوران درمانگر نه تنها موظف بود گرم باشد ، بلکه سعی می کرد تجارب ذهنی مراجعانش را درک کند . در همین دوران فنی به نام «انعکاس احساسات» ابداع شد . در این فن ، درمانگر برداشت خودش را از تجارب ذهنی مراجعان مثل آینه به آنها منعکس می کرد . تصویر قالبی رایج در مورد درمانگر مراجع محور نیز در همین دوران ترسیم شد . در دهه 1950 تا 1960 تحولات و پیشرفت های بیشتری رخ داد . راجرز (1975) مقاله ای منتشر کرد که در آن مدعی شده بود این خود رابطه درمانی است که درمانبخش می باشد . برخی خصایص و ویژگی های شخص درمانگر مهمتر از آموزش حرفه ای درمانگر و دیدگاه نظری و فنون است . درمانگرانی که این خصایص را دارند موفق و موثرتر خواهند بود .

راجرز در بین کسانی که در سطح دکترای روان شناسی آموزش حرفه ای ندیده اند ، پیروان پر و پا قرصی دارد . این موضوع راجرز که «متخصصان همیشه شایسته ترین فرد برای کمک به دیگران نیستند .» بر محبوبیت او افزوده است . او بر این باور بود که شرایط لازم برای پذیرش غیر مشروط ، همدلی و اصالت را اغلب کسانی که یا اصلاً آموزش ندیده یا آموزش اندکی دیده اند می توانند فراهم کنند .

 

این خصایص چه هستند ؟

1- گرم بودن بدون پاسخدهی

توجه مثبت نامشروط ، بها دادن ، پذیرش ، احترام ، توجه یا حتی عشق بدون مالکیت (راجرز ، 1965) . توجه از این جهت می تواند درمانبخش باشد که اعتماد ساز است و در مراجع ایجاد انگیزه می کند . مراجعان در برابر کسی که به آنها توجه می کند بیشتر احتمال دارد خود افشایی کنند .

2- درک همدلانه معانی درک همدلانه :empathy 

الف : مشارکت هیجانی دو انسان

ب : گرم بودن ، توجه ، نگرانی ، نشان دادن توجه

ج : در درمان مراجع محور ، درک نقطه نظر دیگران

درک همدلانه ، نفوذ به دنیای مراجع و دیدن دنیا از زاویه دید او است . البته این کار خیلی سخت تر از آن است که در نگاه اول به نظر می رسد . برای اینکه خوب همدلی کنیم باید به قول پیاژه ، از لاک خودمان بیرون بیاییم . از لاک خود بیرون آمدن یعنی کنار گذاشتن نقطه نظرات خودمان و تجسم و حدس زدن نقطه نظرات و احساس دیگران از زاویه دید آنها . درک همدلانه نفوذ به دنیای مراجع و دیدن دنیا از زاویه دید او است .

مشاوران باید مراقب باشند که همدلی در گرو کنار نهادن تجارب خودشان است .

 

چگونگی شروع رویکرد مراجع محوری راجرز

روی مادر بسیار باهوشی کار می کردم که پسر آتشپاره ای داشت . مشکلش ، طرد کردن صریح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وی را متوجه این قضیه کنم . من گفته های او را جمع بندی کردم و سعی کردم به وی کمک کنم قضیه را از این بعد نگاه کند . اما به جایی نرسیدم . بالاخره تسلیم شدم . به او گفتم مثل اینکه هر دو خسته شده ایم و به جایی نمی رسیم و گفتم شاید بهتر باشد تماس مان را قطع کنیم . او هم قبول کرد . مصاحبه را تمام کردیم و دست دادیم . به طرف درب دفترم حرکت کرد . ولی هنوز به درب دفترم نرسیده بود که برگشت و پرسید «شما همین جا با بزرگسالان مشاوره انجام می دهید .» وقتی جواب مثبت مرا شنید گفت «خوب من کمک می خواهم».

دوباره سرجایش نشست و شروع کرد به فاش کردن ناامیدی خودش از ازدواج و مشکلاتش با شوهرش از شکست ها و آشفتگی های ذهنش حرف زد‏‏ ، حرفهایی که با «شرح حال ، سترونی که قبلاً داده بود کاملاً فرق می کرد» . از همان جا بود که درمان واقعی شروع شد و با موفقیت زیادی خاتمه یافت .

این ماجرا یکی از آن ماجراهایی بود که مرا به این حقیقت رهنمون ساخت که خود مراجعان بهتر از هر کس دیگری عامل و مسبب ناراحتی هایشان و سمت و سوی آن را می شناسند . آنها بهتر از هر کسی می دانند که کدام مشکلاتشان بسیار مهم و حیاتی اند و چه تجربه هایی در اعماق وجودشان دفن شده است . براساس همین نوع ماجراها بود که دریافتم جز در مواقع ضروری که باید از ذکاوت و دانشم استفاده کنم . بهتر است تعیین مسیر درمان را به عهده مراجعان بگذارم.(راجرز1961صص12-11)

 

ماهیت اضطراب در نظریه راجرز

انسان ها وقتی مؤثر عمل نمی کنند که به تجارب شان گوش ندهند و در نتیجه نتوانند به تفاوتهای موقعیتی که در آن به سر می برند توجه کنند . تمامی آسیب های روانی از جمله اضطراب ریشه در این ناهمخوانی دارند یعنی ناهمخوانی بین آنچه فکر می کنند باید باشند با تجربه شان . یعنی خود واقعی و خود آرمانی ، بنابراین آسیب روانی محصول نپذیرفتن و گوش ندادن به یکی از منابع مهم اطلاعاتی موجود در مورد موقعیت خودمان در دنیا است که تجربه شخصی نام دارد . مثال ژانت یکی از مصادیق این قضیه است.

ژانت آدمی سرد ، بی هیجان و نجوش بود و قصد داشت پزشک بشود . اما یک دفعه خیلی عوض شد و آدم گرم و مهربانی شد . خودش می گفت بالاخره قبول کرد که واقعاً نمی خواهد پزشک شود و به هنر گرایش پیدا کرد . طبق دیدگاه راجرز ژانت ایده پزشک شدن را اقتباس کرده بود و برای رسیدن به این هدف دایم احساساتش و تجربه اش را انکار می کرد . وی در واقع آنچه را دوست داشت و برایش با معنا بود منکر می شد . همین قضیه نیز کل شخصیتش را تحت تأثیر قرار داده بود .

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمی دهند ؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران کودکی خویش طوری بار می آیند که مقبولیت و ارزش آنان به رعایت کردن شرایط و ضوابط دیگران بستگی دارد . کودکان از همان ابتدا با فرایند ارزش گذاری ارگانیسمی organismic valuing process البته در شکل ابتدایی و مبهم خودش زاده می شوند .

حتی مواقعی که کودکان مجبورند از یک قانون و قاعده خاص بی هیچ چون و چرایی پیروی کنند ، حداقل کاری که والدینشان می توانند انجام بدهند این است که به فرزندشان توجه مثبت نمایند و تجربه فرزندشان را رد نکنند .

اضطراب در نظریه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراکات ناهماهنگ با خود پنداره فرد . به عقیده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردی است که تجارت زندگی او با خویشتن پنداره او گاهی ناهماهنگ و گاهی حتی در تضاد است . به همین دلیل راجرز معتقد است برای جلوگیری و کاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طریق استفاده از دو مکانیزم انکار و تحریف سعی می کند بین خود واقعی و زمینۀ تجربی خود تعادل ایجاد کند .

 

طبیعت و ماهیت بشر در نظریه مراجع محوری راجرز

به نظر راجرز انسان های کارآمد Fully functioning  فرایند گرا Process orientation  هستند .

فرآیندگرایی دو معنا دارد : نخست اینکه آنها زندگی را فرایند شدن می دانند و بر انجام دادن تمرکز دارند . انسان ها ماهیتاً تغییر پذیرند به همین دلیل انسان های کارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش های خود تجدید نظر کنند . در نتیجه چنین افرادی دارای «خود» ثابتی نیستند . همگام با رشد و تغییر این افراد ، سازمان دهی «خود» آنان نیز پیچیده تر و متمایز تر می شود .

فرایند گرایی معنای دیگری نیز دارد و آن عبارت است از تمرکز بر انجام دادن تا تمرکز بر نتایج ، راجرز (1961 ص 171) . انسان هایی که خیلی به نتیجه عملکردشان فکر می کنند مدام به این قضیه فکر می کنند که خوب بوده اند یا بد .

به نظر راجرز هیچکس حق ندارد برای دیگران طرز زندگی تجویز کند . این قضیه شامل والدین ، نظام آموزشی و مراجع قدرت است . آیا از مراجع قدرت نباید تبعیت کرد ؟ خیر ، ولی آنها نباید حرف مراجع قدرت را بی هیچ چون و چرایی به صرف اینکه قدرتمندند ، بپذیرند . قبول افکار مراجع قدرت به صرف اینکه معلم ، پدر و مادر و . . . هستند ، بین ارزش های اقتباس شده و احساس واقعی شخص ، تعارض ایجاد می کند .

تأکید خوشبینانه راجرز بر جنبه های مثبت طبیعت انسان لااقل بین کسانی که در دیدگاه امیدبخش وی شریک هستند بر معروفیت وی افزوده است . رویکرد وی به نسیم تازه ای تشبیه شده است که نشاط آور و فرح افزاست . در پاسخ به پرسشی در مورد خوشبین بودن پاسخ راجرز این بود که ممکن است فطری و ذاتی باشد . در ادامه خاطرنشان کرد که همواره به رشد ، خواه رشد گیاهان و خواه حیوانات علاقه مند بوده است . باغبانی از جمله فعالیت های مورد علاقه او بود . او بین رشد گیاهانی که در شرایط مطلوب قرار داشتند و افرادی که شرایط مناسب موجب رشد و بالندگی آنها می شود ، مشابهت هایی می دید .

«آیا آب ، کود و نور کافی ، برای گیاهان می تواند شباهتی به توجه مثبت غیر مشروط ، همدلی و هماهنگی با افراد داشته باشد ؟» .

 

مراجع در نظریه مراجع محوری راجرز

مفهوم اصلی در درمان مراجع محوری ، احترام قایل شدن برای رشد و کمالی است که خود فرد بانی و مولدش باشد .

درمانگر مراجع محور توصیه خاصی به مراجعانش جهت حل مشکلاتشان نمی کند . 1- مثلاً از آنها نمی پرسد «چرا سعی نمی کنی با او صادق باشی ؟» 2- راهبرد خاصی را برای زندگی به مراجعانش توصیه نمی کند . مثلاً به آنها نمی گوید : «باید این مکانی و این زمانی زندگی کنی .» 3- از قضاوت یا سرزنش کردن پرهیز می کند : «حق داری از مادرت عصبانی شوی» 4- به مراجعانش بر چسب نمی زند : «تو روان پریش هستی.» 5- برای مراجع طرح درمان نمی ریزد «ابتدا روی جسور نبودن کار می کنیم بعد می پردازیم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسیر معنای تجارب مراجعانش نمی پردازد . مثلاً به آنها نمی گوید «تو واقعاً از من عصبانی نیستی ، تو در واقع از پدرت عصبانی هستی» .

این مفهوم که درمانگر باید به رشد کمالی که خود فرد بانی و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعیت ها برای افراد مختلف متفاوتند ، یعنی هیچ کس نمی تواند در مقام قضاوت بر آید که واقعیت فلان انسان در مقایسه با واقعیت دیگر نادرست ، تحریف شده یا غیر رضایت بخش است (راجرز 1980) .

2- دومین فرض این است که اگر به واقعیت های دیگران احترام بگذاریم و اعتماد اساسی خود را به آنان نشان بدهیم ، رشد و کمال خود خواسته مورد نظر در مسیر مثبت زندگی بخش خواهد افتاد .

بطور کلی در درمان مراجع محور اولویت با پذیرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است ، یعنی اینکه درمانگر باید قبول داشته باشد برای نگاه کردن به واقعیت ، راه های مختلفی وجود دارد . پذیرش به معنای تأیید نقطه نظر مراجع یا اعمال وی و موافقت با او نیست .

 

هدف های مشاوره و روان درمانی مراجع محوری راجرز

به نظر راجرز هدف از روان درمانی ، باز گرداندن این توانایی در فرد است که با تمام وجودش با مشکلات زندگی مقابله ای خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد . این نیز اصولاً از طریق خود پذیری حاصل می شود . اگر مراجعان نگرش غیر قضاوتی در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذیرند آنگاه می توانند دوباره با تجارب خویش ارتباط برقرار کنند . به دنبال این جریان ، محتاطانه با سازه های خویش برخورد می کنند و سازه های انعطاف پذیری با ساختار بیشتر برای خویش تدارک می بیند . افراد خود شکوفا برای حل مشکلات جدید زندگی و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بی نظمی و آشفتگی می روند . البته بجای استفاده از تعبیر «خود شکوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شکوفایی» را در مورد آنان به کار ببریم .

راجرز می گفت «به نظر من اگر بگوییم آدم های سازگاری adjusted  هستند در واقع به آنها اهانت کرده ایم . اگر هم بگوییم آدم های شاد قانع یا حتی خود شکوفایی می باشند ، خودشان این نظریات را رد می کنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هیجانی معلول نوعی فرزند پروری است که در آن اثری از توجه مثبت به کودکان دیده نمی شود . والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند .

به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر .

هدف از این نوع درمان ، آزاد کردن و ممکن ساختن خلاقیت مراجعان است . مراجعان در این نوع درمان راه حل های جدیدی برای مسایل زندگی خود می یابند ، راه حل هایی که پیش از آن نه درمانگر به آن فکر کرده است نه خود مراجع .

به طور کلی فرایند روان درمانی از دو جزء تشکیل می شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذیرش آن را می آموزد . با این کار انعطاف پذیری و خود گردانی او بیشتر می شود و در مورد سازه های خویش جانب احتیاط را رعایت می کند . سپس پذیرش کامل تجربه درونی ، ظرفیت خلاقیت ، متکامل تر شدن و ترمیم را در مراجعان بسیج می کند و مراجع را به سوی راه حل های جدید خلاقانه هدایت می کند و به او اجازه می دهد برخورد جدید و منسجم تری با زندگی داشته باشد .

در مشاوره مراجع محوری ، مشاوران سعی می کنند «مونس» مراجعان خویش باشند نه «تعمیر کار» آنان . 

 

تکنیکها و ابزار مشاوره مراجع محوری راجرز

پذیرش : راجرز معتقد است وقتی شخصیت افراد را بر مبنای پاداش پرورش می دهیم ، ارزش های برگزیده آنها دیگر با امکانات و توانائی های بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولی فکر نمی کنم اگر افراد را در جوی آزاد بار بیاوریم به کلاهبرداری ، قتل و دزدی کشیده شوند .

به نظر راجرز پذیرش یا اعتماد به واقعیت دیگری به معنای موافقت با آن یا تأییدش نیست . بلکه به معنای تصدیق مشروط ادراک های اوست . پذیرش یعنی گوش دادن نامشروط .

درمانگر می تواند ابراز نظر کند به شرطی که آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نباید بگوید «تو اشتباه می کنی» باید بگوید : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پلیس قصد دستگیر کردن تو را ندارد .» این پاسخ به طور تلویحی دیدگاه مراجع را محترم می شمارد و آن را درک می کند .

همدلی : همدلی یعنی دیدن اشیاء از زاویه دید فردی دیگر یا دیدن جهان از چشم دیگران یا به قول سرخپوستان آمریکا «با کفش دیگران راه رفتن» .

به تعبیر راجرز (1980) همدلی یعنی درک احساسات دیگران آن چنان که گویی احساسات خود ماست ، با تأکید در معنای واژه «گویی» .

همدلی با همدردی تفاوت دارد . همدردی به معنای «احساس برای کسی» و همدلی به معنای «احساس با کسی» است . بالتون (1979) در توضیح خود ، همدلی را به عنوان داشتن درک دقیق احساسات و افکار شخصی دیگر ضمن حفظ جدایی از او ذکر کرده است . او همدلی را مهمترین ویژگی در غنی سازی ارتباط میان فردی و افزایش رشد شخصی می داند .

انعکاس احساس : فنی است که در دهه 1950 برای نشان دادن درک همدلانه درمانگر ابداع شد . انعکاس ها معمولاً اینگونه می شوند «بنظر می رسد ، احساس می کنید ، یا می خواهید بگویید . . .»

همدلی و انعکاس احساس به دلایل زیر درمانبخش هستند : 1- همدلی توأم با گرمی ، اعتماد ساز است . 2- معمولاً احساس درک شدن به خودی خود درمانبخش است . 3- همدلی و انعکاس ، باعث متمرکز شدن حواس مراجعان بر تجارب درونی شان می شود .

خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، بدین معنی که درمانگر در جریان روان درمانی ، بدانگونه که خود هست عمل می کند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد و نقش شخص دیگری را ایفا نمی کند و در موارد ضروری تجربیات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح می سازد . همخوانی ، اصالت ، سعه صدر ، خود افشایی ، خصایص مرتبط با خلوص هستند .

 

مراحل شکل گیری مشاوره و روان درمانی مراجع محوری

سه دوره متمایز را در شکل گیری و گسترش مراجع محوری می توان مشاهده کرد . دوره اول ، در فاصله سال های 1940 تا 1950 ، که درمان بطور غیر مستقیم انجام می شد . در این دهه ، نقش اصلی درمانگر ایجاد رابطه پذیرا و فضایی آزاد و عاری از تهدید بود که بدان وسیله مراجع می توانست نسبت به خود و موقعیت خویش بینش کسب کند . در دوره دوم ، که سالهای 1950 تا 1957 را شامل می شود ، درمانگر بر اساس پژوهش های انجام شده در نحوه کار خود تغییراتی به وجود آورد و به انعکاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ های مناسب به او در جریان روان درمانی پرداخت .

نهایتاً در دوره سوم ، درمان تجربی و احساسیExpenential therapy  در خلال سال های 1957 تا 1970 دیدگاه های جدیدی را در روان درمان مراجع – محوری ایجاد کرد . راجرز با ادامه کار در بیمارستان ها و نیز با افراد سالم ، دریافت که نحوه برخورد درمانگر و درک توأم با همفهمیEmpathic understanding  با مراجع به مراتب مهمتر از کاربرد فنونی است که قبلاً توصیه کرده است . بدین لحاظ در این دوره بر جهان پدیداری phenomenal World  و تجربیات درونی مراجع و نیز شرایط حاکم بر جریان روان درمانی تأکید بیشتری مبذول شد .

 

پدیدار شناسی انسانی در مشاوره و روان درمانی مراجع – محوری راجرز

پدیدار شناسیPhenomenology  اساس مشاوره و روان درمانی مراجع – محوری را تشکیل می دهد . پدیدار شناسی عبارت است از اینکه هر پدیده ای اعم از اینکه شی باشد یا شخص باشد یا ماده ای باشد یا جنبه ای از شی یا ماده باشد ، یک واقعیت عینی و قابل مشاهده دارد که از طریق حواس انسان قابل احساس و قابل درک است . زمانی که چنین شی یا چنین پدیده ای توسط یکی از حواس ما احساس می شود ، با تفکر خود ، با افکار خود و با نگرش خود آن احساس را درک می کنیم . بعد از درک ، آن شی را تعبیر و تفسیر کرده و به آن معنی می دهیم . بنابراین ادراک ما از یک پدیده فی الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنیت ما از شی یا ماده است ، این ویژگی یعنی درک (شناخت) شخصی فرد از اشیاء و پدیده ها و افراد ، مرکز اصلی رویکردهای پدیدار شناسی است .

پدیدار شناسی چگونه با دیدگاه مراجع – محوری راجرز جور در می آید ؟ پدیدار شناسی بر اهمیت تجارب هوشیار و بلافصل شخص در تعیین و تشخیص واقعیت ها تأکید دارد . راجرز نیز معتقد بود که آگاهی از نحوه ادراک و تلقی افراد از واقعیت ها ، برای درک و فهم رفتار آنان ضروری است . او بر این باور بود که هر یک از ما بر اساس ذهنیتی که از خود و جهان خود داریم ، رفتار می کنیم . مفهوم ضمنی این گفته این است که واقعیت های عینی _ هر چه باشد _ شاخص مهم تعیین رفتار نیست . مهم نگرش و طرز تلقی انسان به آن واقعیت هاست .

استناد به تئوری شخصیت راجرز به عنوان «پدیدار شناسی انسانی» ایجاب می کند متوجه احترامی که وی برای انسان ها قایل است باشیم . انسان هایی که تمایل به رشد و خود شکوفایی در ذات و طبیعت آنهاست و باید آنها را از چگونگی تلقی و تصورشان از واقعیت ها شناخت . راجرز اساساً نسبت به توانش های بالقوه انسان خوشبین بود . به نظر وی چنانچه آدم ها از قید عوامل اجتماعی محدود و تباه کننده رها شوند ، می توانند در روابط شخصی و درون فردی به مدارج عالی برسند و از تحریف واقعیت ها که مانع دستیابی به رشد و تکامل (خود شکوفایی) فزاینده می شود ، اجتناب کنند .

 

تقابل جبر و اختیار در نظریه راجرز

تقابل جبر (یعنی این نظر که رفتار شخص با عوامل گوناگونی که خارج از کنترل وارده اوست تعیین می شود) و اختیار (یعنی این نظر که رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است) در اندیشه و نگرش راجرز موضوع نسبتاً پیچیده ای است . موضع او طوری است که هر دو را تأئید می کند . به اعتقاد او جبرگرایی سنگ بنای دانش در عصر حاضر است (راجرز ص 295 ، سال 1983) . او به عنوان یک دانشمند این حقیقت را که «در مجموع هر رفتار علتی دارد» پذیرفته بود . وی معتقد بود که می توان با مطالعه آن دسته از عوامل عینی که رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند ، به اطلاعات ارزشمندی دست یافت . راجرز خود نیز پذیرفته بود که از تناقض موجود بین جبر و اختیار گیج و مبهوت مانده است . مهمترین نظری که می توان در این باره اظهار داشت این است که هر دوی این فرضیه ها مهم اند . جبرگرایی در تحلیل های علمی رفتار ، نقش مهمی ایفا می کند و مفهوم اختیار نیز در عملکرد های شخصی و میان فردی (برای مثال در روابط درمانی) حیاتی است .

 

گرایش به خود شکوفایی در نظریه راجرز

به نظر راجرز ، گرایش به خود شکوفایی تنها انگیزه اساسی آدمی است . او بر این باور بود که انسان ، ذاتاً مایل به حفظ و نگهداری خویش و در تقلای پیشرفت و تعالی است و منظور او از «خود شکوفایی» نیز همین بود . خود شکوفایی در عین حال به معنای حفظ بقای ارگانیزم نیز هست . به نظر راجرز ، انسان از همان آغاز تولد طوری برنامه ریزی شده است که با موفقیت به خود شکوفایی دست یابد . ما انسان ها ذاتاً فعال و پیشرو هستیم و در صورت مناسب بودن شرایط برای به حداکثر رساندن توانایی های بالقوه خویش تلاش خواهیم کرد .

ویژگی های رشد از فردی به فردی دیگر تفاوت می کند . به عبارت دیگر وقتی شرایط برای شکوفایی فراهم است ، هیچ فردی عیناً به کاری که دیگری انجام می دهد نمی پردازد . گر چه خود شکوفایی با در نظر گرفتن ویژگی های افراد از شخصی به شخص دیگر متفاوت است ولی مواردی کلی نیز وجود دارد . برخی ویژگی های مشترک ناشی از فرایند خود شکوفایی عبارتند از انعطاف پذیری در برابر تحجر ، باز و پذیرا بودن در برابر دفاعی بودن و خود پیروی در برابر دیگر پیروی .

 

مبانی و مفاهیم نظریه مراجع – محوری

اساس روان درمانی مراجع – محوری بر «اینجا و اکنون» قرار دارد و در آن حوزه است که «اگر – آنگاه» به گونه ای که خواهیم گفت طرح می شود . بدین معنی که اگر در جلسه روان درمانی ، احترام و توجه و درک توأم با هم فهمی بین مراجع و درمانگر بوجود آید ، آنگاه تغییرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پیوست . راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است که انسان تمایل ذاتی به خود شکوفایی ، تحقیق اهداف ارگانیسم و حفظ تمامیت خود دارد . این تمایل ذاتی موجب تلاش و فعالیت انسانی و سبب خود رهبری ، خود نظمی ، تسلط بر نفس ، استقلال ، مسئولیت و اجتماعی شدن انسان می شود . اگر شرایط محیطی سرشار از صفا و صمیمیت و پذیرش باشد ، احساس ارزشمندی و دوستی و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خویشتن نگری مثبت خواهد انجامید . در مقابل ، اگر شرایط محیطی مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبینی و نفرت در فرد بوجود می آید و به خویشتن نگری منفی منتهی می گردد .

به نظر راجرز ، انسان اصولاً موجودی اجتماعی ، واقع بین ، پیشرونده به سوی رشد و تکامل ، هدفدار و اعتماد پذیر است و در صورتی که شرایط مناسب باشد توانایی خود شکوفایی دارد . انسان به توجه و احساس ارزشمندی ، به شدت نیازمند است و در صورت برآورده شدن این نیازها ، خشنودی و رضایت او حاصل خواهد آمد . انسان همچنین موجودی آزاد و در عین حال مسئول است . زیرا آزادی بدون مسئولیت به هرج و مرج می انجامد . هر تجربه ای که با سازمان خود در تضاد باشد نوعی تهدید برای ارگانیسم محسوب می شود و به تحجر رفتار و تنش و بیقراری می انجامد . آدمی این تجربیات را که با خود شکوفایی تباین دارند به نحوی تحریف یا آگاهانه انکار می کند ، در نتیجه دامنۀ فعالیت سازندۀ فرد تقلیل می یابد ، مانع انتخاب آزاد می گردد و تصمیم گیری مطلوب و معقول را غیر ممکن می سازد .

روان درمانی مراجع - محوری که بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است . روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع ، می کوشد رفتار او را تغییر دهد (یعنی بر گذشته ناظر است) . در حالی که درمانگر پیرو مراجع – محوری با تأکید بر «اینجا و اکنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه می سازد و به او یاری می دهد تا خود برای تغییر احساس و رفتار خویش در جهت مطلوب و مقبول اقدام کند . همچنین در روانکاوی ، درمانگر بسیار فعال است ، در حالی که در مراجع – محوری سهم عمده تلاش و فعالیت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ایجاد رابطه صمیمی و آمیختگی عاطفی ، مراجع را در خودشناسی و اتخاذ تصمیمات مطلوب و مقبول یاری می دهد .

مراجع – محوری با رفتار گرایی از آن جهت متفاوت است که رفتار گرا با تأسی بر عوامل بیرونی نظیر تنبیه یا پاداش به تغییر رفتار و محو علائم ظاهری نگرانی اقدام می کند ، در حالی که درمانگر پیرو مراجع – محوری ، به استفاده از عوامل بیرونی به منظور تغییر علایم نگرانی معتقد نیست ، و در عوض بر عوامل درونی و تغییر احساسات و تصورات مراجع تأکید می کند . همچنین رابطه بین مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع  – محوری اهمیت فراوانی دارد و اساس درمان محسوب می شود ، در حالی که در رفتار گرایی رابطه به آن حد مورد تأکید نیست .

بر اساس شیوه های تشخیص بیماری ، که در علم پزشکی مورد استفاده قرار می گیرد امراض متعدد مشخص و طبقه بندی می شوند و شاخه های دیگر این علم ، شیوه های درمانی معینی را در اختیار درمانگر قرار می دهند . راجرز به تشخیص بیماری از طرف درمانگر معتقد نیست . زیرا ماهیت و علت بیماری جسمانی با نگرانی روانی تفاوت دارد . به عنوان مثال ، گر چه در بیماری جسمانی نیز نگرانی وجود دارد اما این نگرانی بر اثر عوامل مشخصی نظیر میکروب و یا ضایعات و صدمات عضوی پدید می آید و درمان آن نیز معین است که از سوی پزشک معالج تجویز می شود ، در حالی که در نگرانی روانی ، اولاً علت نگرانی مانند مثال بالا مشخص نیست ، ثانیاً درمانگر به تنهایی نمی تواند درمان مناسبی را ارائه دهد چرا که شناخت کافی فرد در محدوده جریان پدیداری ، برای شخص دیگر آنچنان امکان ندارد که برای خود مراجع . مراجع تنها کسی است که می تواند خویشتن را در ارتباط با جریان پدیداری خویش بشناسد .

 

شیوۀ درمان مراجع – محوری

در روان درمانی مراجع – محوری ، درمانگر و مراجع در محیطی مملو از صفا و صمیمیت و آگاهانه و صادقانه با یکدیگر تعامل کلامی ، غیر کلامی ، عاطفی و عقلی دارند . برای آنکه روان درمانی موثر باشد ، رابطه پذیرا و عاطفی بین درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملی درمانگر بسیار مهمتر تلقی می شود . به بیانی دیگر ، آنچه که تغییر مراجع را امکان پذیر و تسریع می کند حسن نیت و خلوص درمانگر و درک توأم با همفهمی مراجع در جریان روان درمانی است .

روان درمانی مراجع – محوری سه نوع هدف آنی ، میانی و نهایی دارد . اهداف آنی موجب تحریک و انگیزش مراجع در جلسه روان درمانی و تداوم آن می شود و به اهداف میانی و سپس نهایی می انجامد . ایجاد رابطه پذیرا ، اعتقاد به روان درمانی و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آنی محسوب می شود . اهداف میانی ، فرد را در نیل به اهداف نهایی یاری می دهد . بعنوان مثال ، کاهش اضطراب و نگرانی و خصومت را می توان از جمله اهداف میانی به حساب آورد . اهداف نهائی وسعت و کلیت دارد و عواقب دراز مدت روان درمانی را شامل می شود و بر کل شخصیت فرد تاثیر می گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اینکه دوست دارد در آینده چه نوع فردی باشد و چگونه زندگیش را ادامه دهد در زمره اهداف نهایی قرار می گیرد .

ایجاد تعادل روانی و شناخت توانائی ها به منظور تشخیص و قبول واقعیت (یعنی همان چیزی که خود ادراک و تجربه می کند) از اهداف نهائی روان درمانی مراجع – محوری بشمار می آید . هدف اصلی روان درمانی مراجع – محوری ، کمک به فرد برای کاهش اضطراب و افزایش خودآگاهی و خودشناسی و نهایتاً نیل به خود شکوفائی است که چنین ویژگی هایی را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگی ، قبول خود و دیگران ، وجود انگیزه درونی برای تلاش و فعالیت سازنده ، ستایش و تمجید زیبایی ها و اقدام به کارهای مفید ، برقراری روابط عاطفی با دیگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگی و قبول مسئولیت نسبت به رفتار خویش .

برای تغییر ادراکات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جریان روان درمانی مراجع – محوری باید اولاً بین مراجع و درمانگر رابطه عمیقی برقرار شود . مراجع با نوعی ناراحتی روانی نظیر اضطراب و نگرانی مواجه است و درمانگر در جریان روان درمانی ، تعادل روانی دارد و هماهنگ با احساس خویش رفتار می کند و هیچگونه تظاهر و وانمود سازی در اعمالش وجود ندارد . ثانیاً درمانگر برای مراجع احترام خاصی قائل است و هیچگونه شرطی را برای پذیرش او مطرح نمی سازد . ثانیاً درمانگر ، مراجع و مشکل او را درک می کند و به همفهمی او می پردازد و می کوشد تا مشکلات را حتی الامکان از دریچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جای مراجع قرار دهد .

بطور کلی شرایط لازم برای روان درمانی  مراجع – محوری عبارتند از :

1- درک توأم با همفهمی : درمانگر باید گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه که مطرح می گردد دریابد و بتواند خود را در جهان پدیداری مراجع قرار دهد و موقعیت او را احساس کند . درمانگر باید جهان درون مراجع را از دریچه چشم مراجع نظاره کند . درک توأم با همفهمی ، زمانی به وجود می آید که اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعیتی فراهم آورد که مراجع احساسات و افکارش را به راحتی در جلسه روان درمانی مطرح سازد . ثانیاً درمانگر مراجع را به عنوان موجودی منحصر به فرد که احساسات و افکار و خصوصیات ویژه و جهانی متفاوت با دیگران دارد ، بپذیرد . ثالثاً درمانگر رابطه ای عمیق و دوستانه و عاری از تهدید با مراجع برقرار سازد .

2- توجه مثبت بی قید و شرط : احترام بدون قید و شرط به مراجع و توجه به افکار و احساسات او ، موجب مشارکت فعال مراجع و طرح مشکل در جلسه روان درمانی می گردد . در عین حال که درمانگر ، مراجع را به عنوان یک انسان و با ارزش های یک انسان می پذیرد ، اما در رفتارها و افکار احتمالی نامطلوب وی جای بحث می گذارد و در خلال روان درمانی در موقعیت های مناسب ، مراجع را به تغییر افکار و رفتارهای نامطلوب خود تشویق می کند .

3- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع . بدین معنی که درمانگر در جریان روان درمانی ، بدان گونه که خود هست عمل می کند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص دیگری را ایفا نمی کند و در موارد ضروری تجربیات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح می سازد . برای انجام این کار ، درمانگر باید بیاموزد چگونه می تواند به دیگران احترام گذارد ، به چه طریقی دیگران را به سخن گویی بیشتر تشویق کند ، به چه شیوه ای به جریان درون دیگران وارد شود ، به چه نحوی ترس دیگران را بکاهد و چگونه از قضاوت درباره دیگران بپرهیزد .

روان درمانی مراجع – محوری ، مراحلی دارد . در مرحله اول که مراجع و درمانگر بطور سطحی درباره مسائل متعدد زندگی روزمره به گفتگو می پردازند ، مراجع مسائل و مشکلات خود را مطرح نمی سازد . از آنجا که رابطه صمیمی بین مراجع و درمانگر هنوز بوجود نیامده است ، بحث بیشتر جنبه عقلی دارد . درمانگر از طریق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از کلماتی نظیر بلی ، می فهمم و . . . او را به سخن گویی بیشتر تشویق می کند .

در مرحله دوم ، پس از ایجاد رابطه دوستانه نسبی بین مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود کم و بیش گفتگو می کند اما مسئولیت رفتار و احساسات خویش را نمی پذیرد و عوامل بیرونی و دیگران را موجد پریشانی و نابسامانی خود می داند . در گفتار و عقاید مراجع می توان مطالب ضد و نقیض دید و موضوعاتی ممکن است مطرح گردد که به مراجع و مشکل او ارتباط چندانی نداشته باشد . مراجع بحث را حتی الامکان عقلی می کند و از جنبه های عاطفی بحث طفره می رود ، در عین حال بطور ضمنی خود را با مشکلی مواجه می داند . در این مرحله نیز از طریق بازگو کردن و دوباره گویی کلمات ، مراجع باید به سخن گویی بیشتر تشویق شود .

در مرحله سوم ، پس از ایجاد رابطه عمیق تری بین مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز می گردد و گفتگو کم کم جنبه عاطفی به خود می گیرد و از جنبه عقلی آن بتدریج کاسته می شود . هنوز هم مراجع مشکل را گاه گاهی به عوامل بیرونی مربوط می داند و خود را مسئول آنها نمی شناسد . درمانگر در این مرحله نیز باید به مراجع گوش فرا دهد و با تحکیم و تقویت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشویق کند .

در مرحله چهارم ، پس از برقراری رابطه صمیمانه تر و عمیق تر بین مراجع و درمانگر ، مراجع برخی از مشکلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح می سازد و احساس واقعی خود را در ارتباط با مشکلات بروز می دهد و مسئولیت اعمال و رفتارش را می پذیرد . در این مرحله نیز موضوع پذیرش و انعکاس احساسات ، مراجع را در خودشناسی و قبول مسئولیت یاری بیشتری می دهد .

در مرحله پنجم مراجع با صداقت فراوان تری درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت می کند و مسئولیت کامل آنها را می پذیرد . مراجع برخی از افکار و عقاید خود را مورد سئوال قرار می دهد و می پذیرد که خود برای تغییر آنها اقدام کند . بر اثر درک توأم با همفهمی ، احترام بی قید و شرط و خلوصی که بر جلسه روان درمانی حاکم است مراجع به تلاش و فعالیت تشویق می شود و گام های مثبتی در جهت تغییر عوامل نامطلوب بر می دارد و بتدریج با تغییر نگرش های خویش ، مشکل را پشت سر می نهد و زندگی شادی را تجربه می کند .

روان درمانی مراجع – محوری به صورت انفرادی و گروهی ، در مکانی آرام و ساکت اجرا می شود . درمانگر به استفاده از آزمون های روانی اعتقاد چندانی ندارد و حتی الامکان از کاربرد آنها خودداری می کند . به نظر راجرز ، هر نوع مشکلی از طریق روان درمانی مراجع – محوری درمان پذیر است (به طوری که وی در سال 1957 بیماران اسکیزوفرن را با توفیق درمان کرد) . ابتکار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحمیل ارزش هایش به مراجع امتناع می ورزد . مراجع به شناسایی و تشخیص تجارب درونی خویش موفق می شود و آنها را در جهت سازگاری تغییر می دهد . در جریان درمان از فنون انعکاس ، تصریح ، گوش دادن فعال ، تکرار گفتار مراجع و تشویق مراجع به سخن گویی بیشتر استفاده می شود .

 

انتقاد از نظریه مشاوره و روان درمانی مراجع – محوری راجرز

انتقاد اول : راجرز متهم است که با پذیرش ارزش صوری گفته های مراجعانش از پدیدار شناسی ضعیفی استفاده کرده است . شواهد روان شناختی بسیاری نشانگر این است که درک و بیان کامل احساسات یا افکار (واقعی) افراد ، بی نهایت مشکل است . با اینکه راجرز برای آگاهی از تجارب درونی مراجعان خود به گفته های آنان با دقت گوش فرا می داد ، با این وجود ممکن است اصلی ترین شاخص های رفتار آنها را کشف نکرده باشد .

انتقاد دوم : انتقاد دیگری که راجرز به آن متهم است مربوط به دیدگاه او در مورد سرشت بنیادی انسان است . اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند ، چرا همه چیز را این طور به هم ریخته اند ؟ شاید نظریه راجرز بیش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها می دهد .

انتقاد سوم : ایراد روانکاوان بر راجرز است . آنها معتقدند که راجرز بسیار کم به فرآیندهای ناهوشیار توجه کرده است . البته او به تجاربی که به صورت ناقص نمادین شده است (یعنی به تجاربی که شخص کاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره می کند ، ولی بر این اعتقاد است که در صورت وجود توجه مثبت غیر مشروط ، همدلی و خلوص ، شخص می تواند نسبت به همه این تجارب آگاهی پیدا کند . روانکاوان این موضوع را رد می کنند و معتقدند برای درک و فهم ناهوشیار ، تحلیل ، تفسیر و بررسی کامل پدیده انتقال ضروری است . علاوه بر این روانکاوان بر این باورند که بخش های معینی از شخصیت انسان همیشه در حیطه ناخودآگاه باقی می ماند .

انتقاد چهارم : رفتار گرایان افراطی تئوری راجرز را مبتنی بر مشاهداتی می دانند که در موقعیت های کنترل نشده ای صورت گرفته است . به عبارت دیگر به عقیده آنان ، اکثر مواردی را که راجرز به توجه و پذیرش مثبت غیر مشروط نسبت می دهد ، عملاً چیزی جز پیوستگی های تقویتی مشخص نیست .

انتقاد پنجم : برخی از مفاهیم و اصطلاحات راجرز بسیار گسترده و مبهم است . برای مثال ( تجربه ارگانیسمی ) به قدری کلی است که به شدت به معما بودن پهلو می زند . اصطلاحات ( خود پنداره ) و ( تمام عیار ) به قدری گسترده و فراگیرند که تقریباً مانع درک و فهم درست می شوند .

انتقاد ششم : راجرز بیشتر عمر حرفه ای خود را در دانشگاه و در حلقه بسیاری از دانشجویان با هوش و صمیمی دوره کارشناسی و نیز گروهی از همکاران بسیار پر انگیزه و همکاران مبتکر و دانشجویان دوره های عالی دانشگاه گذراند . آیا این احتمال وجود ندارد که دیدگاه های بسیار مثبت او در مورد قابلیت های انسان شدیداً تحت تأثیر مواجهه وی با این موقعیت قرار گرفته و حفظ شده باشد ؟

 

با همه انتقادات انجام شده از نظریه مراجع محوری راجرز ، هنوز هم راجرز یکی از با نفوذ ترین روان درمانگران تاریخ مشاوره و روان درمانی می باشد . نظر خواهی از 800 روان شناس بالینی و مشاوره نشان داد که راجرز در جمع با نفوذ ترین روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . الیس دوم و فروید سوم بود (اسمیت 1982) .

 

* انجمن روان شناسی و مشاورۀ آمریکا توانست با جلب رضایت خانواده راجرز مانع از عملی شدن وصیت ایشان شود . آخرین لباسی که راجرز پوشیده بود طی مراسمی سوزانده شد . قبر راجرز در آمریکا زیارتگاه دوستداران مشاوره و روان شناسی می باشد (عطاری 1382) .

 

 

 منابع

1- اسکات ، تی . می یر : ارکان اساسی مشاوره . ترجمه یوسفعلی عطاری . 1376 . انتشارات اندیش ورزان

2- تادجودیت : اصول روان شناسی بالینی و مشاوره . ترجمه مهرداد فیروز بخت . 1379 . انتشارات رسا

3- راجرز ، کارل : مشاوره و روان درمانی مراجع محوری . ترجمه سید عبدالله احمدی قلعه .1382 . انتشارات فراروان

4- راجرز ، کارل : هنر انسان شدن . ترجمه مهین میلانی . 1376. انتشارات فاخته

5- ساعتچی ، محمود : مشاوره و روان درمانی . مؤسسه نشر ویرایش

6- شارف ، ریچارد : نظریه های روان درمانی و مشاوره . ترجمه مهرداد فیروز بخت . 1381. انتشارات رسا

7- شفیع آبادی ، عبدالله و غلامرضا ناصری : نظریه های مشاوره و روان درمانی . تهران . مرکز نشر دانشگاهی

8- شفیع آبادی ، عبدالله : روان درمانی مراجع محوری . مجله علوم تربیتی و روان شناسی دانشگاه تهران . سال نهم . شماره 1 الی 4

9- شیلینگ ، لوئیس : نظریه های مشاروه . ترجمه خدیجه آرین . مؤسسه اطلاعات

10- عطاری ، یوسفعلی : نظریه های مشاوره و روان درمانی (جزوه چاپ نشده)

11- عطاری ، یوسفعلی : نظریه های پیشرفته روان درمانی و مشاوره (جزوه چاپ نشده)

12- نای ، رابرت : سه مکتب روان شناسی . ترجمه سید احمد جلالی .1381. انتشارات پادار

یونگ

یونگ



(۱۸۷۵ – ۱۹۶۱) روانکاو شهیر سوییسی. خالق نظریه کهن الگوها (یا کهن نمونه ها). روان‌شناس و متفکری که به خاطر فعالیت‌هایش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتش تحت عنوان روان‌شناسی تحلیلی معروف است.یونگ را در کنار زیگموند فروید از پایه‌گذاران دانشِ نوین روانکاوی قلمداد می‌کنند به تعبیر فریدا فوردهام پژوهشگر آثار یونگ:
«هرچه فروید ناگفته گذاشته یونگ تکمیل کرده است.»
کارل گوستاو یونگ در ابتدای جوانی مدتی دستیار زیگموند فروید بود، اما خیلی زود راهش را از استاد خود جدا کرد. تأکید فراوان فروید بر اهمیت جنسیت یونگ را چندان خوش نمی‌آمد. او در سال‌های جوانی سخت تحت‌تأثیر عرفان شرق دور خصوصاً آیین بودایی ذن و حکمت کنفوسیوس واقع شده بود به زعم منتقدان تا پایان عمر بینشِ عرفانی خود را حفظ کرد.
بسیاری از عقاید یونگ مانند طرح نظریه آنیما و آنیموس سایه، کهن الگو و... هرچند با انتقاداتی از طرف نکته‌بینانِ اهل علم واقع گردید اما در نزد عموم مردم موردقبول واقع شد.
آنتونیو مورنو در کتاب: (یونگ، خدایان و انسان مدرن) اهمیت این دانشمند بزرگ را در بصیرت و عمق نگاه او می‌داند نگاهی که لایه‌های پنهان و زوایای نهان روح آدمی را کشف می‌کند.در سال ۱۹۰۹ یونگ غرق در مطالعه افسانه‌ها بود که تمایل به آنها او را سرگشته و در عین حال سودایی کرده بود. او پس از جدایی از فروید سفر پرآسیب گذر از بحران میان‌سالی را آغاز کرد. او در ۳۹ سالگی به بن‌بست رسیده بود. دوستان و همکارانش رهایش کرده بودند از کتاب‌های علمی بیزار شده بود و سمت خود را در دانشگاه از دست داده بود. بین سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۹ از جهان کناره گرفت تا ناخودآگاه خویشتن را بکاود.
او غرقه در اعماق تاریک وجود خویش شد. در این هنگام با شخصیت‌های کتاب مقدس و ایلیاد و اودیسه سخن گفت. اما مهم‌ترین شخصیتی که دیدار کرد فیله‌مون بود. آنها با هم در باغ قدم می‌زدند و بحث‌های فلسفی می‌نمودند. (از نظر روان‌پزشکی یونگ با خودش حرف می‌زد و فیله‌مون یک خیال و نشانه‌ای از جنون بود. اما در چارچوب آثار یونگ در روان‌شناسی تحلیلی فیله‌مون صورت مثالی روح است که برگرفته از گنجینه تصورات ناخودآگاه است.)
یونگ در بقیه ایام زندگی کوشید تا بینش‌های حاصل از اکتشاف ناخودآگاه خویش را بیان کند. او در سال ۱۹۱۳ روش خویش را روان‌شناسی تحلیلی نامید تا آن را از روانکاوی متمایز سازد و ادعا کرد که این روش شیوه‌ای‌است که می‌تواند تمام کوشش‌های روانشناسی همچون روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر را دربرگیرد.[۲] او در سال ۱۹۱۹ برای اولین بار کلمه صورت مثالی را به کار برد.یونگ در اوایل سال ۱۹۴۴ در ۶۹ سالگی بر اثر سانحه‌ای زمین خورد و پایش شکست. پس از آن دچار یک حملهٔ قلبی شد و تحت تأثیر دارو و در حال مرگ به هذیانی دچار شد و پدیدهٔ خروج روح از بدن را تجربه کرد. پس از این بیماری بود که آثار اصلی یونگ نوشته شد.او اولین کسی بود که در قرن بیستم، کیمیاگری را از لحاظ روان‌شناسی قابل دسترسی ساخت و نشان داد که چگونه رازهای کیمیاگری شبیه صور‌ت‌های مثالی رویا هستند.


آثار مهم
روانکاوی و کیمیاگری
انسان و سمبولهایش
انسان در جستجوی روان
خاطرات، رویاها، رازها
روانشناسی ضمیر ناخودآگاه
(برای مطالعة بیشتر)
ـ مقدمه‌ای بر روانکاوی یونگ/ فریدا فوردهام/ رضا منصوری
یونگ، خدایان، انسان مدرن/ آنتونیو

ولفگانگ کهلر

ولفگانگ کهلر 

زمانی که جنگ جهانی اول درگرفت روان شناس آلمانی جوانی به نام ولفگانگ کهلر خود را درجزیره تنریف واقع درساحل آفریقا یکه وتنها رها شده یافت وبه علت جنگ نمی توانست به وطنش برگردد. درجزیره تنریف یک ایستگاه پژوهش برای مطالعه میمونها وجود داشت وکهلردرطول 4سال اقامت خود دراین جزیره درباره آنها تحقیق کرد. اومطالعات خود را درکتابی با عنوان ذهنیت میمونها گزارش کرد.

کهلرنتیجه گرفت که میمونهای باهوش وکودن وجود دارند. به نظرمی رسد که میمونهای کودن به وسیله تداعی وتکراریا تمرین کردن زیاد رفتارهای یکسان را یاد می گیرند.به گفته کهلر  میمونها هنگام حل کردن مسایل" خطاهای بدی" می کنند یعنی خطاهایی که براساس راه حلهای قدیمی ونامناسب قراردارند. درمقابل میمونهای باهوش خیلی شبیه انسانها یاد می گیرند وگاهی توانایی حیرت آوری برای فرایند های ذهنی عالی بروزمی دهند. معمولا وقتی که آنها نمی توانند مسئله ای را حل کنند با این حال "خطاهای خوبی" می کنند یعنی راه حلهایی را امتحان می کنند که براساس تامل باید موثرواقع می شدند ولی به دلایلی موثرواقع نشده اند.

کهلربرای مشاهده رفتارحل مسئله میمونها درقفس ازروشهای گوناگونی استفاده کرد. این روشها معمولا ایجاب می کردند که میمون برای مسئله به دست آوردن یک خوشه موزکه دورازدسترس ودربیرون قفس بود راه حلی را ابداع یا کشف کند. برای مثال دربرخی آزمایشها میمون باید برای دستیابی به خوشه مو ز از چوب بلندی استفاده می کرد. دربرخی موارد لازم است چند تکه چوب به هم متصل شوند تا به اندازه کافی برای رسیدن به موزبلند باشد. دریک آزمایش میمون باید ازچوب کوتاهی که کاملا به موزنمی رسد برای کشیدن چوب بلندتر دیگری که دردسترس قرارندارد استفاده کند. درمسئله های جعبه میمون باید جعبه ای را زیرموزها بگذرد یا جعبه هایی را روی یکدیگرقرار دهد تا بتواند به موزدست یابد 

بینش دربرابرکوشش وخطا 

کهلرادعا کرد که ثراندایک اشتباه کرده میمونهای باهوش صرفا ازراه کوشش وخطا یاد نمی گیرند. آنها این ورو آن ورقفسشان نمی روند ومرتبا به خوشه های موزدست نیافتنی یورش نمی برند ازمیله های قفس بالا نمی روند وکارهای دیگری که میمونها درآنها ورزیده هستند انجام نمی دهند. درعوض حداقل برخی ازمیمونها این مسئله های دشواررا خیلی ناگهانی حل می کنند گویی آنها همین الان راه حل را پیدا کرده اند. برای مثال وقتی که سلطان یکی ازمشهورترین میمونهای کهلردریافت که نمی تواند با چوب کوتاه خود به موزها دست یابد مکث کرد وبه قول کهلر" به موزها زل زد وبعد گویی درمورد راه حل درست بصیرت یافته است به عمل برانگیخته شد او ناگهان واکنشهای درست را به صورت یک کل متوالی انجام داد".اصطلاح  گشتالت برای فرایند درگیردراین نوع راه حل بینش است . 

بینش اساس روان شناسی گشتالت است. اصولا بینش به معنی ادراک روابط بین عناصریک موقعیت مسئله است. به عبارت ساده تر بینش عبارت است ازحل یک مسئله درنتیجه پی بردن به روابط بین همه عناصرآن موقعیت. به قول کهلرتفکربینشی نوعی تفکرارتباطی است. این نوع تفکربه تجدید سازمان ذهنی عناصرمسئله وتشخیص درست بودن سازمان جدید نیازدارد. اما کهلرهشدارمی دهد صرفا به این علت که اصطلاح بینش یا تفکرارتباطی برای توصیف آنچه ممکن است دستاورد استثنایی دریک میمون محسوب شود به کاربرده شده است نباید آن را به معنی "استعداد استثنایی وفوق طبیعی" سوء تعبیرکنیم که نتایج تحسین برانگیزو توجیه ناپذیری به بارمی آورد. منظورمن ازاین اصطلاح چیزی ازاین دست نبوده است.اصطلاح بینش آن گونه که کهلربه کارمی برد به درک کردن وحل کردن مسئله ها ومشکلات رایج روزمره اشاره دارد.

 

 

منبع:

http://motarjem-mm.blogfa.com