زندگینامه روان شناسان

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

زندگینامه روان شناسان

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

نظریه روانکاوی فروید : عقاید مخالف ، اصلاح و تکمیل

نظریه روانکاوی فروید : عقاید مخالف ، اصلاح و تکمیل
نظریه زیگموند فروید برهر دو گروه موافق و مخالف که نظریه هایی مبنی بر جایگزینی، اصلاحی و تکمیلی برای آن ارائه می دادند، غالب شد. بسیاری از این مخالفان به اصرار و تاکید فروید بر این که انگیزش اساسی، ماهیت جنسی دارد و نیز عقده اُدیپ از ابعاد اصلی پیشرفت بشر است، اعتراض می کردند. عده ای دیگر، توجه بیش از حد به عامل خانواده را بسیار محدود کننده می دانستند و/یا معتقد بودند که وی با تأکید بیش از حد بر روی تعارضهای ناهشیار، بسیاری از فرآیندهای مهم شناختی را نادیده گرفته است. کارل یونگ و آلفردادلر(1) از اولین افراد هم عصر فروید بودند که آدلر در ابتدا در ارتباط با گسترش و تعمیم جنبه های میان فردی(2) کار فروید فعالیت می کرد، که بعدها این سوال را مطرح کرد: آیا واقعاً تعارضها ناشی از تحریکهای جنسی منشا اصلی اضطراب هستند؟ او به کوچکی و ضعیفی و بیچارگی نوزاد به عنوان عامل اصلی رشد شخصیت اشاره کرده است. کارن هورنای(3) نیز که نظریه ای مشابه به آدلر داشت، به دیدگاه مردگرایانه فروید اعتراض کرد و شکل جدیدی از نظریه عقده ادیپ را مطرح کرد.
اریک فروم(4) نظریه روانکاوی را از نقطه نظر اجتماعی- سیاسی(5) بررسی کرد و با تاکید بر جامعه به عنوان یک کل به جای فرد آن را توسعه داد. همچنین ارتباط میان فردی، پایه و اساس نظریات اصلاحی هری استاک سالیوان(6) را تشکیل می داد. پس از آن آنافروید(7) هنزهارتمن(8)، اریک اریکسون(9) دیدگاه روانکاوی را تا آنجا توسعه دادند که این نظریه ارتباط کمی با اعمال شناختی خود داشته باشد. نظریه های اصلاحی اساسی تر بر اصول فرویدی توسط ملانی کلاین(10)، مارگارت ماهلر(11) و رونالد فیربیرن(12) که نظریه پردازان نظریه ارتباط موضوع ها بودند، ارائه شد. این افراد دیدگاه های جدیدی- از تعامل مادر و نوزاد و اثر آن در رشد بعدی شخصیت فرد- را مورد بررسی قرار دادند. نظریه های تکمیلی و اصلاحی مختلفی که بر نظریه فروید ارائه شد، چشم انداز آن را وسعت بخشید و آن را به جنبه های اجتماعی و فکری رفتار بشر تعمیم داد. ولی در اکثر موارد، این نظریه ها مفاهیمی را مطرح می کردند که با تعاریف عینی مطابقت نداشتند.

زمینه های اختلاف

چند سال بعد از آن که فروید کارش را با روانکاوی شروع کرده بود، گروه کوچکی از پزشکان جوانی که علاقه مند به یادگیری و استفاده از روانکاوی بودند، به دور فروید جمع شدند. علاوه بر این، فروید به مکاتبات جدی و موثری با تعدادی از پزشکان در نقاط دیگر اروپا، از جمله ویلهم فلیس(13) در برلین و کارل گوستاو یونگ(14) در سویس پرداخت. در جریان همین مکاتبات بود که بعضی از اختلاف نظرها بروز کرد.
این اختلافها در ابتدا بر سر میزان اهمیت فرضیه لیبیدو بود. این فرضیه مبتنی بر این است که انگیزش جنسی نه تنها دلیل پیشرفت های بشری است، بلکه منشا تعارض، اضطراب و اختلال عصبی نیز است. فروید اصول فوق را پایه و اساس نظریه خود قرار داده بود و نه تنها حاضر نبود از آن دست بردارد، بلکه کوچکترین تمایلی در جهت اصلاح آن از خود نشان نمی داد. در نتیجه تعدادی از پیروان اولیه فروید او را ترک کردند و به بسط و گسترش نظریه خود پرداختند و به اصرار فروید نامهای دیگری به جز روانکاوی بر نظریه های خود نهادند. کارل گوستاو یونگ، روانپزشک(15) سویسی اولین نفر از این مخالفان بود که نظریه خود را روان شناسی تحلیلی(16) نام نهاد.

روان شناسی تحلیلی یونگ

با وجود این که یونگ همانند فروید در رشته پزشکی تحصیل کرده بود، ولی علاقه او شامل موضوع هایی چون الهیات(17) (فلسفه(18) و مذهب(19) غربی و شرقی)، باستان شناسی(20) ، انسان شناسی(21) ،روح گرایی(22)، اسطوره شناسی(23) و چند زمینه دیگر از علوم مختلف بود. این علایق در نظریه وی منعکس شده اند. نظریه یونگ از لحاظ جامعیت(24) با نظریه فروید برابری کرده و از نظر پیچیدگی بر آن برتری دارد.

انگیزه های انسانی

یونگ با عقیده فروید مبنی بر مرکزیت سکس و تمایلات جنسی مخالفت کرده و ابراز عقیده کرد که انسانها همان قدری که به وسیله اهداف، آرزوها و امیال دیگرشان برانگیخته می شوند، به وسیله تمایلات جنسی نیز برانگیخته می شوند. از نظر یونگ فضیلت خود بودن، تلاش برای رشد و خودشکوفایی(25) خلاق، از انگیزه های اصلی رفتار انسان هستند. این جهت گیری انسان دوستانه(26) منعکس کننده علایق وسیع یونگ نسبت به انسان است. در حالی که نظریه فروید انعکاسی است از تلاش و کوشش بیمارانی که در مطب فروید به تداعی آزاد می پرداختند.

اجزای شخصیت

از نظر یونگ، شخصیت از سه جزء اساسی تشکیل یافته است: خود، ناهشیار شخصی(27) و ناهشیار جمعی(28) ، ناهشیار جمعی خود شامل صورتهای ازلی(29) است.

خود

برخلاف خود فروید که تنها بخشی از آن در سطح هشیار است. خود در نظریه یونگ تماماً در سطح هشیار است. این خود از احساسها، تفکرات، ادراکات و خاطراتی که ما از آنها آگاهیم، تشکیل شده است. خود در این نظریه به ما احساس هویت و تداوم و احساس من بودن می دهد. و- همانند نظریه فروید- این خود مسئول اداره کارهای ماست.

ناهشیار شخصی

ناهشیار شخصی، از بسیاری جهات همانند چیزی است که فروید آن را جنبه نیمه هشیار خود می نامید. در اینجا رویدادها، اسامی و ادراکات زودگذر ذخیره می شوند که ما آنها راکاملاً به یاد نداریم، ولی می توانیم با اندک زحمتی آن ها را به سطح هشیار انتقال دهیم. وقتی که مقداری از این ذخایر در اطراف یک شخص یا رویداد به خصوصی جمع شوند، تشکیل یک عقده را می دهند که می تواند روی شخصیت فرد تأثیرات عمیقی داشته باشد. به عنوان مثال، مردی که دارای عقده مادر است، اعمالش را طوری انجام می دهد که مورد علاقه مادرش باشد و تصویر مادر بالاترین مقام را در ذهن او دارد.

ناهشیارجمعی

ناهشیارجمعی از وجوه منحصر به فرد نظریه شخصیت یونگ به شمار می رود که نظریه های بسیار متفاوتی درباره آن ارائه شده است. برخلاف ناهشیار شخصی که شامل خاطرات زندگی یک شخص است، ناهشیار جمعی به قول یونگ عبارت است از:"تجربه های اجداد ما در طی میلیونها سال که بسیاری از آنها ناگفته باقی مانده و/یا انعکاس رویدادهای جهان ماقبل تاریخ که گذشت هر قرن تنها مقدار بسیار کمی به آن می افزاید."
از نظر یونگ ناهشیار جمعی نه تنها منشأ بسیاری از اعمال حیاتی و خلاقیتهای ماست، بلکه مبنای رفتارهای نوروتیک(30) و نامعقول ما نیز است. از آنجایی که ناهشیار جمعی در بین تمام انسانها مشترک است، بنابراین، می بینیم که در بسیاری از موارد انسانهای مختلف تمایل دارند که نسبت به موقعیتها، اشکال و سمبلهای خاصی که صورتهای ازلی نام دارند، پاسخ یکسان نشان دهند.

صورتهای ازلی

صورتهای ازلی، صورتهای ذهنی هستند که زمانهای بسیار قدیم تاکنون بر پایه تجربه های نوع بشر جهت ایجاد هیجانهای قوی بنا شده اند. همه افراد بشر دارای یک مادر بوده اند. همه انسانها در طول تاریخ، درد و ناراحتی را تجربه کرده اند، شاهد مرگ و تاریکی بوده اند و طلوع آفتاب را مشاهده کرده اند. این خاطرات در درون همه ما زنده اند و باعث می شوند که ما نسبت به آنها و نیز کلمات و سمبلهایی که به آنها اشاره دارند، به یکسان واکنش نشان دهیم. تعدادی از صورتهای ازلی یونگ عبارتند از: خدا، کودک، قهرمان، مادر، جادوگر و پیرمرد دانا. جامعیت و جهانی بودن این صورتهای ازلی را می توان در رویاها، اساطیر، مذهب و هنر مشاهده کرد. از دیدگاه یونگ چهار تا از صورتهای ازلی به ترتیب زیر از اهمیت و ارزش بسزایی برخوردارند: نرینه روان(31)، مادینه روان(32)، سایه(33)، نقاب(34) و خود.(35)
نرینه روان و مادینه روان عبارت است از: تصاویری که زن و مرد از یکدیگر در ذهن دارند. نرینه روان، تصور ذاتی یک زن از مرد است. در حالی که مادینه روان، تصور ذاتی یک مرد از زن است. علاوه بر این، نرینه روان، نشانگر وجه مردانه شخصیت یک زن و مادینه روان، نمایانگر وجه زنانه شخصیت یک مرد است.
صورت ازلی سایه همان وجه شیطانی و حیوانی طبیعت بشر بوده و مسئول اعمال پرخاشگرانه(36) ، ظالمانه و غیراخلاقی(37) ماست. صورت ازلی نقاب، عبارت است از: همان ماسک مردم پسندی که افراد در جامعه بر چهره دارند، و خود نشانگر تمایل ذاتی انسان برای ایجاد یک تعادل و جامعیت در بین اجزای مختلف شخصیت است. می توان گفت: تا حدودی خود(self) و سایه (shadow) در نظریه یونگ همانند خود(ego) و نهاد (id) در نظریه فروید عمل می کند.

سمبلها (38)

یونگ تأکید بسیار زیادی بر روی سمبلها داشته و معتقد بود که سمبلها، صورتهای ازلی هستند که به طور کامل به وسیله کلمات، قابل بیان نیستند. به عنوان مثال، یونگ معتقد بود که آب آرام، قرض کامل ماه، یا درون یک کلیسا احساس حرمت و تقدس را در انسان بر می انگیزد. برای آن که اینها سمبلهایی اصیل هستند. برای تجزیه و تحلیل یک سمبل، باید از دو بعد به آن نگریست: یکی معنای آن در گذشته فرد یا نوع(39) انسان و دیگری معنای آن در آینده نوع بشر.

دو نوع شخصیت

یونگ معتقد بود که افراد آدمی در تعامل با یکدیگر، دو نوع طرز تلقی و جهت گیری متفاوت از خود نشان می دهند: الف- برونگرایی(40) ب- درونگرایی(41)
فرد برونگرا(42) ، عمدتاً شخصی است اجتماعی و خوش برخورد که بیشتر با جهان خارج سرو کار دارد، در حالی که فرد درونگرا(43) ، احتمال دارد که کم حرف و گوشه گیر باشد و بیشتر علاقه دارد که در خودش فرو رود تا این که با دیگران ارتباط برقرار کند. از دیدگاه یونگ درونگرایی و برونگرایی، خصوصیاتی ذاتی و فطری اند که در جریان زندگی قابل تغییر و اصلاح هستند. درواقع صورت ازلی خود تا زمان بزرگسالی به طور کامل شکل نمی گیرد. در این زمینه یونگ با فروید اختلاف نظر دارد. برای این که فروید معتقد است که شخصیت فرد، در طول تجربیاتش در اوایل کودکی شکل می گیرد و تغییراتی که بعداً در آن ایجاد می شود، بسیار کم بوده و با مشکلات زیادی همراه است.

چهار نوع کارکرد

درونگرایی و برونگرایی بر روی چهار نوع کارکرد، یعنی تفکر، احساس عاطفی، حواس(پنجگانه) و شهود اثر گذاشته و باعث به وجود آوردن هشت روش مختلف برای ارتباط با جهان خارج و نتیجه گیری از تجربه های فرد می شوند. به عنوان مثال، تیپ برونگرای متفکر، تیپ درونگرای متفکر و تیپ برونگرای عاطفی. هر دو گروه برونگرا و درونگرا که از تیپ متفکر هستند، سعی می کنند تجربیات خود را بر اساس دلیل و منطق تعبیر و تفسیر کنند. در حالی که آنهایی که عاطفی هستند، رویدادها را بر اساس خوشایند و ناخوشایند بودنشان مورد قضاوت قرار می دهند. افرادی که از حواس بهره می گیرند، به حواس پنجگانه خود متکی هستند و آنهایی که شهودی هستند، براساس پیش بینی و فرضیات خود عمل می کنند.

یک روش تحقیقی

با وجود این که اکثر نظریه های یونگ بر اساس بررسی و مطالعاتش بر روی منابع باطنی(44)از قبیل اساطیرباستانی(45) ، افسانه های پریان(46) ، کیمیاگری(47) ، نجوم و طالع بینی(48) ، تله پاتی ذهنی(49) و روشن بینی(50) پایه ریزی شده بود( هال ولیندزی 1978)، با این حال وی همچنین از یک روش بالینی به نام تداعی واژه ها(51) که هنوز هم به کار می رود نیز استفاده می کرد. یونگ فهرست واژه ها را به بیماران خود می داد تا این که مشخص کند که کدام یک از این واژه ها بی نظمی در تنفس و/یا تغییراتی در مقاومت الکتریکی پوست ایجاد می کند. یونگ از این طریق چنین استنباط می کرد که واژه ای که در بیمار اضطراب و دلهره ایجاد می کرد، به یک عقده(52) اشاره دارد.

چشم اندازی به روان شناسانی تحلیلی یونگ

پافشاری و تاکید یونگ بر تلاش برای رشد فضیلت خود بودن و خودشکوفایی خلاق، دیدگاه وی را به عنوان یک جایگزین خوشایند به جای دیدگاه ملال انگیز فروید نسبت به طبیعت انسان مطرح کرد. با این حال، با توجه به ملاکهای سودمندی و ایجاز که در بخش دوم درباره آن بحث کردیم، فرمول بندی های یونگ را نمی توان به عنوان یک نظریه در نظر گرفت. تفکر برانگیزاننده یونگ درباره ناهشیار جمعی مفهوم صورتهای ازلی جهانی و این باور را که سمبلها در بر گیرنده اشارات ضمنی درباره آینده هستند، نه تنها نمی توان به صورت تجربی و آزمایشگاهی مطرح کرد، بلکه این مفاهیم با دانش معاصر بشر در زمینه زیست شناسی(53) ،ژنتیک (54) ، روان شناسی(55) و فلسفه(56) هم ناسازگار است.

روان شناسی فردی آلفردآدلر

همکاری نه تعارض: آلفردآدلر(1937-1870)، عضو گروه اولیه پزشکان جوانی بود که به طور مرتب فروید را ملاقات می کرد و به وی در تأسیس انجمن روانکاوی وین(57) کمک کرد. آدلر همانند یونگ به تاکید تقریباً انحصاری فروید بر تحریکات جنسی به عنوان منشأ انگیزشهای انسانی و تمرکز وی بر تعارض این تحریکات و تلقینات اجتماع مخالفت کرد. آدلر معتقد بود که حس همکاری، علاقه به سعادت افراد بشر و جستجوی کمال در خود و در جامعه، از جنبه های اساسی طبیعت بشری است. بنابراین، در حالی که فروید تصور می کرد نیروهای بیولوژیکی، فرد را در تعارض غیرقابل اجتناب با جامعه قرار می دهند، آدلر معتقد بود که فاکتورهای خانوادگی و اجتماعی، شخصیت فرد را شکل می دهند. فروید از قبول اصلاحاتی که آدلر هوادار آن بود امتناع می کرد؛ در نتیجه آنها با حالت پرخاشی و تندی از یکدیگر جدا شدند. در سال 1933 آدلر به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد.

اثرات علایق شخصی

همان طور که شکل بندی روان شناسی تحلیلی یونگ، منعکس کننده علایق شخصی وی به موضوع هایی چون تاریخ اساطیر، مذهب، نجوم و طالع بینی است، روان شناسی فردی آدلر نیز در بردارنده انگ و نشان علایق شخصی وی است.
آدلر در کودکی ضعیف و ناتوان بود. وی در دوران کودکی به ذات الریه بسیار خطرناکی مبتلا شده بود و از کمبود کلسیم و نرمی استخوان رنج می برد، و این بیماری باعث می شد که در فعالیتهای بدنی و بازی با دوستانش دچار زحمت و تلاش فراوانی بشود. او به دانشکده پزشکی وارد شد و می خواست از طریق پزشک شدن بر مرگ و ترسی که از مرگ داشته است، غلبه کند. در جریان تحصیل، نظریه ای مبنی بر این که افرادی که دارای ضعف جسمانی یا به عبارت دیگر، هر گونه ضعف یا نقصی در یکی از قسمتهای بدن دارند، از طریق جبران و گاهی جبران بیش از حد(58) ، با ضعف و ناتوانی خود مقابله می کنند. به عنوان مثال، شخصی که نیروی بازویش ضعیف است، امکان دارد از طریق تمرین و ورزش آن را جبران کند، و/ یا حتی با قهرمان شدن در رشته وزنه برداری جبران بیش از حد نماید.
احساس حقارت (59) ، احساس برتری (60) و ترتیب تولد
آلفردآدلر در رشد و توسعه نظریه خود، به این امر اشاره کرده است که احساس خود کم بینی یا حقارت در افراد، ناشی از نقص و ضعف جسمانی است. احساس خودکم بینی را ما در روان شناسی، احساس حقارت می نامیم. آدلر عقیده داشت که همه افراد آدمی دارای احساس حقارت هستند و همین احساس حقارت باعث می شود که مردم در جهت از بین بردن آن و/یا درجهت بهتر و برتر شدن تلاش زیادی را از خود نشان دهند. ولی باید توجه داشت که این تلاش، تلاشی رقابت انگیز در جهت برتر و بهتر شدن از دیگران نیست، بلکه تمایل مثبتی است برای غلبه کردن بر نقصها و کمبودهای خود، تا از این طریق به تکامل فردی دست یابد. آدلر معتقد بود با توجه به این که ما در زمان تولد بسیار ضعیف و کوچک هستیم، بنابراین، احساس حقارت جنبه همگانی، جهانی و نرمال خواهد داشت. کودک بعد از تولد، به دنیای قوی بزرگسالان قدم می گذارد و همین امر باعث می شود که احساس حقارت کند. علاوه بر این، ترتیب تولد و موقعیت کودک در خانواده نیز می تواند منجر به مقایسه های خاص شود که نهایتا احساس حقارت به دنبال خواهد داشت، مثلاً، موقعیت فرزند در خانواده، به عنوان تنها فرزند، وسط و/ یا کوچکترین فرزند خانواده می تواند احساس حقارت را در فرد به وجود آورد.

روش زندگی

بسته به منبع و سرچشمه احساس حقارت به صورت درونی و باطنی، فرد تلاش جبران کننده را برای بهتر و برتر شدن از خود نشان می دهد که شکل فردی و انحصاری خواهد داشت. و همین امر در واقع نشانگر روش زندگی فرد است. البته بعضی از افراد، در جبران احساس حقارت روش افراطی در پیش می گیرند و برخی هم در جبران آن درمانده و ناتوان می شوند. وضعیتی که آدلر آن را عقده حقارت می نامید، شرایطی است که فرد در سازگاری و انطباق شخصی ناتوان است و/ یا در روابط اجتماعی دچار اشکال است.

علایق اجتماعی

تلاش برای برتر و بهتر شدن ، در ابتدا بر اساس نیاز به غلبه بر احساس حقارت در خود فرد قرار دارد. به هر حال، زمانی که فرد سالم به خود برتربینی برسد، انگیزه تکامل وکمال و توجه به رفاه و آسایش دیگران و توجه به انجمنها و مؤسسات اجتماعی گسترش می یابد. آدلر علاقه اجتماعی را نه تنها به عنوان یک ویژگی شخصیتی در نظر می گیرد، بلکه آن را به عنوان هدف درمانی برای کسانی که خواهان کمک درمانی هستند، در نظر گرفت.

خود خلاق (61)

اگر چه ما طبیعتا در معرض احساس حقارت هستیم و باطناً مایلیم با تلاش برای بهتر و برتر شدن آن را جبرن کنیم، روشی که در زندگی اتخاذ می کنیم و شیوه سازگاری و چگونگی بیان علایق اجتماعی مان از مواردی است که انتخاب فردی دارند. برخلاف فروید که رفتار را نتیجه نیروهای ناهشیار مبهم می دانست و/ یا برخلاف یونگ که می گفت: تجارب اولیه زندگی کنترل کننده و تعیین کننده چگونگی رفتار ما هستند، آدلر خاطرنشان کرده است که ما قادر هستیم هشیارانه اعمال و اهدافمان را انتخاب کنیم. آدلر چنین توانایی انتخاب را خود خلاق نامید که هشیارانه بوده و در هسته (مرکز) شخصیت قرار دارد.

چشم اندازی به روان شناسی فردی آدلر

بسیاری از نظریه های آدلر، منعکس کننده زمینه تجربی فردی، فلسفه اجتماعی و محکومیتهای سیاسی اوست. روان شناسی فردی آدلر، دربرگیرنده بسیاری از قضاوتهای ارزشی است که امکان دارد کسی با آن موافق و/ یا مخالف باشد. اما نمی توان آنها را به صورت تجربی مورد آزمایش قرار داد.
به همین دلیل نمی توان با قاطعیت میزان مفید و بی ارزش بودن نظریه و کار آدلر را مورد قضاوت قرار داد. با این وجود، روان شناسی فردی آدلر در عین گیرا بودن، درست در نقطه مقابل صورت بندی(62) مکانیکی فروید و عقاید عرفانی یونگ قرار دارد. نظریه آدلر، یک صورت بندی خوش بینانه است که ویژگی هایی همچون انسان دوستی، نوع پرستی، همکاری، خلاقیت، یگانگی و آگاهی را به بشر ارزانی می دارد. با توجه به این که نظریات آدلر در مورد شخصیت جنبه اجتماعی دارد، بنابراین، می توان به عنوان الگو و راهنما از آن استفاده کرد.

نظریه کاری هورنای

جابه جایی کانون توجه

جابه جایی کانون توجه از انگیزه های بیولوژیکی بنیادی درونی به عوامل تعیین کننده که منشا اجتماعی دارند و صورت بندی آن را قبلاً آدلر مشخص کرده است، در نوشته های کارن هورنای نیز دنبال می شود( نظریه هورنای، 1952-1885). خانم هورنای در اروپا متولد شد و همانجا هم به تحصیلاتش ادامه داد. او روانکاوی را زیرنظر دو تن از پیروان فروید در برلین یاد گرفت و سپس در سال 1932 که بیماری افسردگی در بین مردم آمریکا بسیار دیده شده بود به آنجا مهاجرت کرد. هورنای از طریق درمان بیماران به وسیله روانکاوی خیلی سریع بدین نتیجه رسید که بیماران بیش از آن که ناراحتیها و مشکلات جنسی داشته باشند، عدم امنیت و عدم تأمین شغلی دارند. همین امر باعث شد که او جامعیت صورت بندی فروید را در مورد تحریکات جنسی و عقده ادیپ زیر سوال ببرد؛ و به جای آن، به رابطه فرد با محیط اجتماعی توجه کرد.

اضطراب اساسی (63)

نقطه عطف نظریه هورنای مفهوم اضطراب اساسی است.او این مفهوم را به عنوان احساس تنها ماندن و بی پناه بودن کودک در جهانی خصمانه تعریف کرده است. مفهوم اضطراب اساسی شبیه مفهوم احساس حقارت آدلر است. اما وجه تمایز مهمی هم با آن دارد. در جایی که آدلر می گوید که من، هیچ چیز غیرقابل اجتناب در مورد احساس تنهایی و بی پناهی کودک نمی بینم؛ زیرا این امر بستگی به این دارد که شما دنیای خارج را تا چه اندازه خصمانه می پندارید. هنگامی که دنیا در نظر یک کودک خردسال محیطی گرم، پذیرفتنی، با عاطفه و ثابت تلقی شود، احساس عشق و امنیت خواهد کرد نه احساس تنهایی و بی پناه بودن.

سه نوع راهبرد (64)

مشکلات روانی در بزرگسالی زمانی ظاهر می شوند که تجارب دوران کودکی منجر به رشد و توسعه اضطراب اساسی بشوند. فرد باید با متوسل شدن به راهبردهای خاصی در مقابل آنها از خود دفاع کند. هورنای معتقد بود که این راهبردها در نمونه های روان رنجور(نوروتیک) در تعامل با افراد دیگر به یکی از سه شکل زیر خود را نشان می دهد:
الف- گرایش پیدا کردن به سوی مردم(درصدد جلب ترحم و محبت دیگران از طریق وابستگی(65) و تسلیم).
ب- دوری کردن از مردم (درصدد پیداکردن استقلال از طریق انزوا(66) و گوشه گیری(67)).
ج- درگیر شدن با مردم ( درصدد کسب قدرت از طریق حمله و پرخاشگری). بزرگسالان سالم و تندرست در صدد به دست آوردن مقدار معینی از محبت، استقلال و قدرت هستند. زمانی که یکی از این نیازها در مرکز توجه قرار می گیرد، همه موارد وابسته به روشی می شود که فرد در تعامل با دیگران آن را در پیش می گیرد. این همان چیزی است که خانم هورنای را به خود علاقه مند ساخت.
بنابراین، نظریه هورنای بیش از آن که یک نظریه جامع شخصیتی همانند نظریه فروید و یونگ باشد، یک صورت بندی خاصی است که نشان می دهد، مردم چگونه مضطرب می شوند.

صورت بندی مجدد عقده ادیپ

در بین صورت بندیهای فروید که هورنای با آنها مخالفت کرده، مرکزیت و جامعیت عقده ادیپ در تعیین هویت فرد است. اگر چه هورنای می پذیرد که بسیاری از کودکان در حدود سن 4 یا 5 سالگی، حسادت، رقابت و احساسهای آمیخته ای از عشق و نفرت نسبت به والدین خود دارند، ولی او معتقد است که این رفتارها، پدیده جنسی و/یا متأثر از تمایلات جنسی نیست؛ بلکه تظاهراتی از تلاشهای کودک برای انطباق پیدا کردن با اضطراب اساسی است. همان طوری که قبلاً ذکرشده، اضطراب اساسی، ریشه در بیچارگی و بی پناهی کودک، به خاطر تسلط و غلبه والدین و عدم پذیرش و امنیت وی دارد. در اینجا هم مثل موارد دیگر، آنچه را که فروید به عنوان امری طبیعی و غیرقابل اجتناب می پذیرد، هورنای به عنوان انحراف و قابل اجتناب تعبیر می کند.

روان شناسی زن گرا (68)

قلمرو دیگری که هورنای با آنها مخالفت کرده است، عقاید فروید در مورد روان شناسی زنانه گراست. سالها قبل، یعنی، در سال 1923 اوکتابی تحت عنوان روان شناسی زنانه گرا نوشت( هورنای، 1967). هورنای دراین کتاب، بعضی از جنجال برانگیزترین نظریه های جنسی فروید را در مورد انگیزه های زنانه گرا مطرح کرده بود. به عنوان مثال، فروید عقیده دارد که همه دخترها زمانی که می فهمند آنها فاقد آلت جنسی مردانه هستند، به شدت ضربه روحی می بینند و باعث می شود نسبت به آلت تناسلی مردانه حسادت پیدا کنند و تمایل داشته باشند که مثل افراد مذکر به آن مسلح شوند. در اثر انگیزه حسادت نسبت به آلت تناسلی جنسی مردانه، دخترها خواهان مالکیت و تسلط پیدا کردن پدرشان می شوند(عقده الکترا که در فصل سوم به آن اشاره شد)؛ ولی چون به آن دسترسی پیدا نمی کنند، تمایل می یابند که فرزندان مذکور به دنیا آورند که به طور سمبولیک آنها را به آلت تناسلی مردانه مجهز می کند. به علاوه، فروید عقیده داشت که زنان به دلیل فقدان آلت جنسی مردانه از نظر فیزیولوژی و آناتومی بدنی، محکوم هستند که پست تر و ضعیف تر از مردان باشند( یا چنین احساسی داشته باشند).
هورنای همه این عقاید را مردود اعلام کرد و خاطرنشان ساخت که وضعیت و موقعیت زنان به وسیله فرهنگ جامعه تعیین می شود نه به وسیله آناتومی بدنی. هورنای معتقد بود که در جایی که مردان بر تمام امتیازات و موقعیتها غلبه و تسلط دارند، زنان ممکن است که بخواهند مثل مردان باشند نه بدین دلیل که آنها خواهان آلتهای جنسی مردانه هستند، بلکه بدین علت که آنها خواهان مشارکت و سهیم شدن در منافع و امتیازاتی اند که در ید قدرت مردان است.
نظریه اریک فروم (69) ( دانشمند علوم اجتماعی )
اریک فروم (1980-1900) مانند هورنای در آلمان جایی که او قبل از روی کار آمدن هیتلر در سال 1933، روانکاوی را یاد گرفت و سپس به ایالات متحده مهاجرت کرد. فروم برخلاف هورنای، آدلر و فروید یک پزشک با مدرک M.D (طب) نبود، بلکه او یک دانشمند با مدرک PHD(دکترا) بود. او جامعه شناسی، علوم سیاسی و فلسفه تدریس می کرد. در این زمینه در آثار فروم عقاید انسان گرایانه و دیدگاه مارکسیستی بیشترین نفوذ را داشته است.

تلاشهای اساسی انسان

در مسیرحرکت، از جهت گیری بیولوژیکی فروید، به تأکید عمده روی عوامل تعیین کننده فرهنگی- اجتماعی و شخصیت، فروم عقیده داشت که شخصیت افراد در نتیجه تعامل بین فرد و جامعه بهتر شناخته می شود.
افراد بشر همان طور که فروم مطرح کرده است، در عین حال که برای آزادی و خودمختاری مبارزه می کنند، خواهان ارتباط و وابستگی به دیگران نیز هستند. شیوه برطرف کردن این تضاد که فرد هم می خواهد آزاد باشد و هم نیاز به ارتباط و وابستگی به دیگران دارد، وابسته به ساختار اقتصادی جامعه است. در یک جامعه سرمایه داری، بر موقعیت های فردی آزادی انتخاب، مسئولیتهای فردی به قیمت احساسهای عمیق انزوا و تنهایی فرد تاکید می شود. مردم در حالت از خودبیگانگی(70) به کارهای مختلف و به شیوه های گوناگون دست می زنند و بسیاری از کارهای اریک فروم حول و حوش همین مساله است.

فرار از آزادی

به عقیده فروم یکی از راه های برطرف کردن تنهایی و گوشه گیری فرد که محصول جامعه سرمایه داری است، معاشرت مردم با یکدیگر است. در اثر معاشرت و تعامل، افراد به صورت گروه های متشکل درآمده و در آن حل می شوند. در این صورت، برای سیستم های حکومتی فرصت مناسبی می شود که بتوانند از طریق یک رهبر مقتدر، افراد جامعه را وادار به اطاعت کنند و دستورات خود را به اجرا درآورند. فروم این مساله را به عنوان فرار از آزادی مطرح کرده است (1941). در اینجا نیز مجدداً می توانیم تاثیر تجربه شخصی نظریه پرداز را در نظریه اش ببینیم. هنگامی که فروم در آلمان زندگی می کرد به عینه چگونگی به حکومت رسیدن هیتلر را دیده بود و نظریه اش درمورد فرار از آزادی، زمینه سازتوضیحها و تفسیرهای وی از تبعیت مردم از هیتلر بود.

نیازهای پنجگانه یا جهت گیری پنجگانه

فروم در آخرین نوشته های خود در مورد این عقیده که نیاز بشر به آزادی و خودمختاری با تمایل او برای تعامل با دیگران و وابسته بودن به آنها متناقض می باشد، توضیح بیشتری داده است(1947).در جهت برطرف کردن و از بین بردن تنهایی که محصول سیستم اقتصادی جامعه سرمایه داری است، مردم یکی از پنج جهت گیری یا پنج نوع ویژگی ذیل را انتخاب می کنند:
1- پذیرا(71): در اتخاذ این روش، فرد به طور انفعالی متکی بر حمایت و پشتیبانی عوامل خارجی مثل دولت، کلیسا، والدین، همکاران یا دوستان می شود.
2- استثمار کننده(72): در این شیوه، فرد با زرنگی و مهارت و/یا با استفاده از زور و قدرت، دیگران را مورد بهره برداری یا استثمار قرار می دهد. در این شیوه، فرد هر کسی را به عنوان وسیله ای برای استفاده خود در نظر می گیرد. از ویژگیهای عمده و متداول فرد در این روش، خصومت، بدگمانی، رشک و حسادت است.
3- احتکار(73): فردی که چنین روشی را اتخاذ کرده است، امنیت را مساوی با به دست آوردن و مالکیت می داند؛ خسیسی نشان می دهد و کمتر خرج می کند. همه کس و همه چیز حتی همسرش را هم به عنوان یک شی در نظر می گیرد. از نظر این افراد، آینده نامطمئن به نظر می آید و همیشه و همه وقت، برگذشته ایده آل فکر می کنند.
4- بازاریابی(74) : از نظر فردی که چنین شیوه ای را اتخاذ می کند، هیچ چیزی دارای ارزش ذاتی و حقیقی نیست، بلکه ارزش اشیا و افراد بر اساس مقدار پولی که دارند یا بر اساس ثروتی که دارند و/یا به چه قیمتی می ارزند، تعیین می شود. در این شیوه، در نظر اول خوب بودن مطرح است. و به طور کلی فرد به کارهایی دست می زند که فرض می کند موفقیت آمیز هستند.
5- مولد(75):این شیوه به وسیله فردی سالم، بالغ وکاملاً فعال اتخاذ می شود که حداکثر تلاش خود را برای استفاده از امکانات و تواناییهای خود برای رشد فردی و بهبودی جامعه اش به کار می بندد. فروم چنین فردی را به عنوان فردی منطقی، خلاق، دوست داشتنی، خوش بین و آینده نگر توصیف می کند.
نظریه هری استاک سالیوان ( پزشک آمریکایی )
نظریه پردازان پیرو روانکاوی که تا به حال راجع به آنها بحث کردیم، همگی در اروپا متولد شده بودند. اگر چه آدلر، هورنای و فروم بسیاری از کارهای خود را در ایالات متحده آمریکا انجام دادند(فروم در مکزیک هم کارکرده است). هری سالیوان(1949-1892) در بین مخالفان فروید اولین کسی است که در آمریکا متولد شده است. به غیر از فروم، سالیوان هم مثل بقیه نظریه پردازان پزشک بود. اما برخلاف بقیه که فعالیتهای کلینیکی خود را روی روان رنجورها متمرکز کرده بودند، سالیوان در بیمارستان های روانی که بیماران اسکیزوفرنی بسیار شدید در آنها بستری بودند، فعالیت های روانپزشکی خود را انجام می داد.
از جهت دیگر نیز، سالیوان با یونگ، هورنای و فروم تفاوت دارد، زیرا که سالیوان بیش از یک کتاب ننوشته است، که آن هم به نام نظریه میان فردی روان درمانی که در سال 1953 منتشر شده است. در این کتاب دیدگاه های عمده سالیوان مطرح شده است.اما، یادداشتها و سخنرانیهای سالیوان، نقطه نظرهای دیگر وی را نشان می دهند که توسط بعضی از دانشجویان و پیروان سالیوان بعد از مرگش جمع آوری و منتشر شده است که برای آگاهی از نقطه نظرهای سالیوان می توان به آنها مراجعه کرد.

نظریه میان فردی

در کارهای آدلر، هورنای و فروم تاکید عمده بر عوامل محیطی و اجتماعی شده است. در حالی که در کارهای فروید متمرکز و توجه اصلی روی عوامل شخصی و درون روانی(76) بوده است. بنابراین، تغییر جهت را در این زمینه به سادگی می توانیم درک کنیم. همین تغییر جهت با نظریه سالیوان و در کتابش تحت عنوان نظریه میان فردی به اوج خود رسیده است.
سالیوان معتقد بود که صحبت از استقلال شخصیتی در روابط میان فردی، کاری بی معنی و بیهوده است. از لحظه تولد تا زمان مرگ، یعنی، در سرتاسر دوران زندگی، ما قسمتی از یک موقعیت میان فردی هستیم که آن بر افکار و اعمال ما حتی زمانی که کاملاً تنها هستیم، تأثیر می گذارد.

رشد خود (77)

اهمیت موقعیت میان فردی در رشد شخصیت ما، منجر به این حقیقت شد که شناخت ما از خودمان وابسته به ارزیابی دیگران از ماست و از این طریق خود شکل می گیرد. زمانی که ما می بینیم دیگران ما را به عنوان فردی خوب ارزیابی می کنند، ما نیز خود خوب را در خودمان شکل می دهیم. و زمانی که دیگران ما را به عنوان فردی بد ارزیابی می کنند، ما هم خود بد را در خودمان شکل می دهیم. جنبه های عمده و اصلی خود در سالهای اولیه کودکی شکل گرفته، و در سنین بزرگسالی به طور مناسب و شایسته جرح و تعدیلی در آن صورت می گیرد.

روان شناسان خود

آنا فروید و هنزهارتمن

روشهایی که به وسیله نظریه پردازان مطرح شده و ما آنها را مورد بحث قرار دادیم، اهمیت تأثیر محیط اجتماعی را در شکل گیری شخصیت همان طوری که ملاحظه کردیم بیشتر مورد تاکید قرار داده اند که این امر مورد توجه سایر روان شناسان نیز قرار گرفته است. از وقتی که آدلر به اعمال و واکنش های خود و نحوه درگیر شدن آن با نیازهای نهاد که به نظر فروید پایه و اساس شخصیّت را تشکیل می دهند، توجه کرده، بر تعداد مخالفان فروید افزوده شده است.
توجه به اعمال خود از ویژگی های روان شناسی خود است که قبلا تحت عنوان خود و مکانیزم های دفاعی بحث شده، از عمده کارهای آنا فروید دختر زیگموند فروید است (آنافروید1966). آنا فروید (1982-1895) تحت نظر پدرش آموزش دید. او نقش عمده ای در صورت بندی روانکاوی کودکان و بزرگسالان دارد.
یکی از روان شناسان مهم روان شناسی خود که اعتبار و شهرت جهانی دارد، هنزهارتمن (1970-1894)است. هارتمن سالهای زیادی با آنا فروید همکاری می کرد. هارتمن سالنامه بسیار مشهور و معتبر مطالعه روانکاوانه کودکان را منتشر می کرد.
هارتمن در کتاب روان شناسی خود و مشکلات و مسائل سازگاری(1958) و در سایر نوشته های خود از یک خود خودمختار(78) که تا حدودی مستقل از نهاد رشد کرده و به حیات خود ادامه می دهد، بحث کرده است. او خاطر نشان کرده است که این مطلب همانند گوی یا توپی است که در زمینه تفکر، ادراک و یادگیری بدون درگیری وکشمکش با نهاد یا فراخود و/یا هر واقعیت خارجی دیگر به فعالیت خود ادامه می دهد.

توجه روی رفتار سالم

برخلاف تمام نظریه پردازان دیگر، در قلمرو روانکاوی، روان شناسان خود همچون هارتمن بیش از آن که به تشریح و درمان انحرافات رفتاری در افراد آشفته و مضطرب بپردازند، بیشترین اهمیت را به درک کردن و رشد طبیعی رفتارهای سالم در انسان می دهند. این نوع جهت گیریها، نظریه پردازان را قادر می سازد که در جهت ارتباط روانکاوی با روان شناسی"خود" در آزمایشگاه های دانشگاه ها به تحقیق و تفحص بپردازند.

نظریه روان شناسی اریک اریکسون

اریک اریکسون زیر نظر آنا فروید، روانکاوی را یاد گرفت و همانند آنا فروید از معدود کسانی است که از طریق غیرپزشکی گام در راه نظریه های روانکاوی نهاده است. اریکسون در سال 1902 در آلمان متولد شد. او قبل از این که در سال 1933 به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کند، در یک مدرسه ملی بسیار پیشرفته در وین معلم هنر بوده است.
اریکسون در کتاب کودک و اجتماع که در سال 1950 منتشرشد، و در سال 1963مورد تجدید نظر قرار گرفت، نظریه رشد روانی- اجتماعی(79) خود را که درست نقطه مقابل رشد روانی- جنسی(80) فروید بوده، ارائه داده است. اریک اریکسون روان شناسی خود را به تاثیرات فرهنگی در رشد شخصیت مربوط کرد و این امر نشان می دهد که او سعی داشته بین نظریه های اریک فروم و نظریه های هنزهارتمن پل ارتباطی ایجاد کند.

مراحل هشتگانه رشد روانی- اجتماعی اریکسون

نظریه رشد روانی- اجتماعی اریکسون حاکی از آن است که شخصیت بر طبق اصول ژنتیکی تکامل می یابد. منظور از این مطلب این است که یک ارگانیزم از نظر ژنتیکی، از یک حالت ابتدایی و تمایز نایافته شروع به رشد کرده و همراه با ویژگی های مختلف و پیچیده تکامل می یابد. در ارتباط با این اصول، اریکسون معتقد است که شخصیت افراد را در مراحل مختلف به طور وسیع و گسترده در تعامل اجتماعی رشد پیدا می کند.
در نظریه اریکسون، هشت مرحله رشد وجود دارد. در هر کدام از این مراحل، فرد با یک بحران(81) رشدی مواجه می شود که این بحرانها به شکل ناملایمات میان فردی در می آیند که به دو طریق مثبت و منفی می توانند برطرف شوند. اگر راه حل اتخاذ شده مثبت و مسالمت آمیز باشد، فرد آمادگی لازم را خواهد داشت که با بحران های بعدی مقابله کند. اما اگر راه حل برگزیده شده منفی باشد، فرد آمادگی لازم را خواهد داشت که با بحران های بعدی مقابله کند. اما اگر راه حل برگزیده شده منفی باشد، احتمالا در مواجه فرد با بحران های بعدی در مراحل بعدی رشد، مشکلات و ناراحتی هایی ایجاد خواهد کرد.
مراحل هشتگانه اریکسون شباهت خاصی به آنچه فروید مطرح کرده است، دارد. با این تفاوت که اریکسون به جای توجه به عقده های ناشی شده از تحریکات نهاد، به گریشها و تمایلات اجتماعی افراد توجه دارد. که این امر، تمام مراحل مختلف زندگی از دوران کودکی گرفته تا دوران بزرگسالی را تحت پوشش قرار می دهد. ما هشت مرحله رشد روانی- اجتماعی اریکسون را در جدول 2-4 ارائه می دهیم. و در هر مرحله به طورخلاصه بحران های وابسته به هر کدام و زمان وقوع آن مراحل را نیز مشخص می کنیم.

طفولیت

اعتماد در مقابل بی اعتمادی: در زمینه ارتباط بین مادر و فرزند و نحوه و کیفیت عمل، کودک به یکی از این دو روش عمل می کند، یا احساس اعتماد اساسی و اولیه (راه حل مثبت) را در ارتباط با افراد دیگر در خود پرورش می دهد یا این که احساس بی اعتمادی اساسی اولیه را (راه حل منفی).

دوره اول کودکی

اتکا به خود در مقابل شرم و تردید: همین که توانایی کودک در راه رفتن، بالا رفتن، هل دادن و صحبت کردن کامل شد، کودک احساس قابلیت یا قادر بودن که معمولاً به صورت عبارت زیر بیان می شود. در خود به وجود می آورد "من می توانم انجام دهم" ولی اگر در انجام کارهای مذکور با شکست مواجه شود با احساس شرم و تردید و بی کفایتی این مرحله را سپری خواهد کرد. این احساس معمولاً با عبارتی نظیر" من ناتوان هستم، من کامل نیستم." بیان می شود. حل این بحران بستگی به نوع رابطه والدین با فرزند دارد، زیرا احساس اتکا به خود زمانی در کودک به وجود می آید که والدین اجازه دهند کودکان کارهای خود را خودشان انجام دهند. همچنین به این نکته هم باید توجه شود که این موضوع بیشتر شبیه به موردی است که کودک با احساس اعتماد اساسی به این مرحله برسد و این احساس را قبلاً در خود به وجود آورده باشد که معمولاً با عبارتی نظیر " او نخواهد گذاشت که من آسیب ببینم" بیان می شود.

سن بازی

ابتکار در مقابل احساس گناه و تقصیر: این پدیده پیچیده و بغرنج مقایسه ای است بین رشد دادن قابلیت ابتکار درکارها و احساس بی ارزش و ناچیز بودن. وجود اصول ژنتیکی همواره در اینجا باید متجلی باشد؛ خصوصاً برای کسی که قبلاً اطمینان اولیه و احساس توانایی و قابلیت را دارا بوده تا بتواند ابتکار و خودبسندگی(83) را درخود رشد دهد.

سن دبستان

سعی و کوشش در مقابل احساس حقارت: این مرحله که به قول فروید یک مرحله نهایی و پنهانی است که از قرار معلوم هیچ گونه رشدی در آن صورت نمی گیرد. در حالی که اریکسون بر اهمیت این مرحله تاکید فراوان دارد. در این مرحله کودکان در ارتباط با کودکان دیگر و معلمان یاد می گیرند که چگونه خود را فعالانه در کارها و بازیها مطرح کنند و در نتیجه یک احساس شایستگی در خود به وجود بیاورند. شکست در این مرحله باعث می شود که کودکان با یک احساس ناراحتی و بی کفایتی و حقارت این مرحله را پشت سر بگذارند.

نوجوانی

احساس هویت در مقابل بی هویتی: اریکسون این مرحله را به عنوان بحران هویت مطرح می کند. نوجوانان در این مرحله باید دریابند که کی و چه هستند. مخصوصاً این که باید بدانند که دیگران در مورد آنها چه فکر می کنند. در این مرحله است که شخص مطرح می شود و بسیاری از نوجوانان احساس می کنند که باید خود را دریابند ولی اگر در این مرحله با شکست مواجه شوند، دچار آشفتگی و بحران نقش خواهند شد و در نتیجه نخواهند دانست که کی و چه هستند.

جوانی

صمیمیت و تعلق در مقابل انزوا و گوشه گیری: همین که هویت شکل گرفت، فرد آماده می شود که به مرحله رشد روانی- اجتماعی قدم بگذارد. در این مرحله فرد می تواند بر اساس عشق، صمیمیت، دوست داشتن و تعهد رابطه برقرار کند. برعکس، اجتناب از برقراری رابطه با دیگران، فرو رفتن در خود است که منجر می شود فرد به گوشه گیری و انزوا پناه ببرد.

بزرگسالی

بارآوری در مقابل رکود و بی حاصلی: با توجه به روابطی که فرد در مرحله قبل با دیگران برقرار می سازد، آماده می شود تا تعهد خود را به نسل بعد با تشکیل خانواده ادا کرده و با فعال و خلاق بودن در زمینه های مختلف که به نفع جامعه باشد، دین خود را نسبت به جامعه هم ادا کند. مولد و بارآور بودن ( کلمه ای که اریکسون به کاربرده است)، باید بر اساس آرزو و نیاز فرد باشد نه بر اساس انگیزه های خودخواهی(84) .

سن پیری

یکپارچگی در مقابل سرخوردگی: این مرحله آخرین و نهایی ترین مرحله زندگی است. اگر همه یا قسمتی از بحرانهای قبلی با رضایت و موفقیت حل شده باشد، فرد می تواند با یک احساس رضایت و خردسندی به گذشته خود بنگرد و احساس کند که در زندگیش فرد مفیدی هم برای خود و هم برای جامعه اش بوده و توانسته است کاری ارزنده و در خور تحسین انجام بدهد.

نظریه ارتباط موضوعی (85)

نظریه ارتباط موضوعی، از نظریه روانکاوی و نظریه روان شناسی خود منتج شده است. نظریه ای است که کاملاً به موضوع مربوط می شود. هیچ کدام از نظریه های مطرح شده در این زمینه، چیزی که مورد تعارض های درونی ما بین نهاد، خود و فراخود مطرح نکرده اند. آنها توجه خود را بر تعاملات فردی و اجتماعی معطوف کرده و می گوید: چگونه یک کودک عاجز و ناتوان که شدیداً به دیگران وابسته است در بزرگسالی فردی مستقل و کم و بیش خود بسنده در می آید؟

ملانی کلاین

یکی از نخستین کسانی که به رشد اجتماعی کودک توجه کرده، ملانی کلاین بود (1960-1882). در ابتدا ملانی کلاین از پیروان زیگموند فروید بود، ولی بعدها دیدگاهش را عوض کرد و در یک موقعیت کاملاً متضاد با عقاید آنا فروید قرار گرفت.

مادر و کودک

موضوع در نظریه ارتباط موضوعی، می تواند یک فرد، یک حیوان یا موجودی بی روح مثل یک پتو یا اسباب بازی باشد. ملانی کلاین معتقد بود که اولین موضوع برای یک نوزاد تازه متولد شده، مادر است.البته نه تمام وجود مادر، بلکه فقط بعضی از قسمتهای مادر، مثل پستان او. در رابطه با مادر، کودک دو نوع احساس متضاد را در خود شکل می دهد: از یکسو، نوزاد تمایل به تصرف موضوع یا هدف را دارد و از سوی دیگر، موضوع به صورت دشمن و خطرناک جلوه می کند. و این امر منجر به یک مرحله رشدی ضروری می شود که در آن نوزاد دنیا را به دو موضوع خوب یا بد تقسیم می کند.
ابتدایی ترین شکل ارتباط موضوعی زمانی اتفاق می افتد که کودک می تواند اشیا را طبقه بندی کند. در این زمان به نظر کودک، مادر به صورت یک فرد کامل در می آید. اما همین فرد کامل هم دارای جنبه های مثبت و هم دارای جنبه های منفی است. در نتیجه کودک نسبت به مادر دارای دو احساس مثبت و منفی می شود. و این گونه احساسهای دوسوگرا(86) باید از طرف کودک تجزیه و تحلیل شود. این تجزیه وتحلیل کودک را قادر می سازد که مادرش را یک فرد جدا و مستقل از خود بداند، گر چه او شدیداً به مادر وابسته است.
پایه های اصلی یک ارتباط اجتماعی بارآور و سودمند زمانی گذاشته می شود که ارتباط مادر و کودک به صورت دوست داشتن، گرم و حفاظتی باشد. ولی اگر رابطه مادر و کودک، مبتنی بر عدم قبول یکدیگر باشد پایه های حسادت، دشمنی و پرخاشگری بنا خواهد شد.

ماگارت ماهلر

مارگارت ماهلر روانکاوی است که قبل از آن که کودک بتواند از زبانش برای ایجاد ارتباط بر اساس آنچه در مغزش می گذرد، استفاده کند، به آن توجه کرده است(1985-1897). ماهلر یک متخصص تربیتی بود. ماهلر به رابطه نزدیک مادر و کودک علاقه مند شد. او معتقد است که در هنگام تولد، نوزاد بین خود و غیرخود تمایزی قایل نیست.اما مادر را به عنوان جزیی از وجود خود می داند. ماهلر این مرحله نخستین را همزیستی(87) نامید.
به تدریج کودک تصورات ذهنی یا بازنمایی(88) از اشیا و چیزهای قابل توجه و معنی دار مثل پستان مادر، شیشه شیر، پدر و مادر را شکل می دهد. این نوع درونی سازی، منجر می شود که کودک بتواند اشیا را تشخیص دهد و/یا از آنها تجسم ذهنی داشته باشد.

جدایی (89) – تفرد (90)

ماهلر مرحله ای که کودک می تواند از مادر جدا شود و به استقلال برسد را به چهار مرحله کوچکتر یا زیرمرحله(91) تقسیم کرد. تقریباً بین چهارمین و هشتمین ماه زندگی، کودک در زیر مرحله افتراق(92) قرار می گیرد که در آن کودک به کشف و دستکاری محیط می پردازد. این امر را با استفاده از وجود مادر به عنوان پایگاهی مطمئن که همیشه در اختیار کودک است، انجام می دهد. در طی ماه دهم کودک وارد زیر مرحله تمرین می شود که در این مرحله کشف و دستکاری، به محیط باز و وسیع گسترش می یابد و جدایی موقت از مادر نیز افزایش می یابد.
در نیمه دوم اولین سال زندگی کودک وارد مرحله ای به نام تمایل به دوستی(93) می شود. در این مرحله کودک بین دو احساس متضاد جدا شدن از مادر و پناه بردن به آن قرار می گیرد. این تضاد بین استقلال و وابستگی باید به شکلی حل شود. یکی از راه های حل این تضاد، این است که کودک بتواند در زمینه ایجاد رابطه حسنه یا تمایل به دوستی، موفق شود؛ و این امر وابسته به نحوه رها کردن و آزاد ساختن کودک از طرف مادر بوده که حایز اهمیت است. زیرا ممکن است کودک در تمایل به فعالیتهای مستقل و در تماس با دیگران با شکست مواجه شود.
آخرین زیرمرحله، تحکیم(94) فردیت(95) نام دارد و در حدود سومین سال زندگی کودک شروع شده و تا مراحل بعدی رشد ادامه پیدا می کند. این مرحله را ماهلر پایداری شیء می نامد. و این بدان معنی است که اشیا وجود غایی دارند،؛ یعنی، حضور یا بازنمایی ذهنی اشیا شروع می شود، و بدین وسیله کودک می تواند مادر را حتی زمانی که حضور فیزیکی ندارد با تمام عشق، علاقه و حمایتهایش احساس کند. می تواند بفهمد که مادر به عنوان یک فرد سمبولیک و درونی همیشه حاضر است.

رونالد فیربیرن (96)

یک انحراف محسوس

نظریه ارتباط موضوعی، به وسیله روانکاو اسکاتلندی به نام رونالد فیربیرن (1964-1889)، تکمیل شد. دیدگاه رونالدفیربیرن حاکی از آن است که نظریه وی با نظریه فروید یکسان نیست. فیربیرن در سال 1952 ادعا می کرد که چیزی به نام نهاد وجود ندارد، تنها چیزی که هست خود مرکزی(97) است که در هنگام تولد ظاهر می شود. خود دارای منبع انرژی است. به علاوه، فیربیرن برخلاف سایر روانکاوان که اعتقاد داشتند انگیزش اساسی در جهت کاهش اضطراب، تنش و جستجوی لذت و خوشی است، معتقد بود که انگیزش اولیه رفتار مردم، جستجوی اشیاست.

مراحل رشد از دید فیربیرن

فیربیرن معتقد بود که رشد شخصیت، به وسیله مراحل متمایز از وابستگی، یعنی، به وسیله مرحله انتقالی به وابستگی کامل می رسد. منظور از وابستگی بزرگسالی این است که فرد قابلیت دارد خود را به عنوان یک فرد متمایز از دیگران دریابد، فردی که قادر است به روابط مسالمت آمیز خود با سایر افراد ادامه دهد.

اشتقاق خود (98)

فیربیرن همانند سایر روان درمانگرانی که در زمینه نظریه های شخصیت فعالیت داشتند، می خواست نحوه پیدایش و به وجود آمدن اختلالات روانی را تبیین کند. اوهم مثل دیگران به وجود یک تعارض اعتقاد داشت. اما معتقد بود که این تعارض ربطی به نهاد ندارد، بلکه این تعارض به تجربه های ناهماهنگ فرد با اشیا مربوط است. طبق نظر فیربیرن رابطه کودک با مادر، هم دارای جنبه های کامیابی و هم دارای جنبه های ناکامی است. در جنبه ناکامی آن نه تنها موجب طرد و محرومیت کودک می شود، بلکه موجب فریب کودک هم می گردد، از دید کودک، مادر دارای سه جنبه است:
1- مادر کامیاب کننده 2- مادر طرد کننده 3- مادر فریبنده
برای اینکه کودک بتواند با جنبه های متعارض مادر حقیقی خود سازگاری داشته باشد، باید از او یک تصور ذهنی شکل داده و آن را بپذیرد. مادر کامیاب کننده قسمتی از خودمرکزی است که از شکل شیئی ایده آل گرفته می شود. موقعیت آرام بخش مادر در این جنبه، به صورت یکی از اهداف کودک در می آید.
جنبه های طرد کننده و فریبنده مادر درونی شده و از این طریق مقدار زیادی از انرژی کودک صرف درونی کردن می شود، و در نتیجه رشد طبیعی کودک به خطر می افتاد. لذا این امر باید از طریق اشتقاق خود مرکزی حل شود. زمانی کودک می تواند به هدف غایی رشد برسد که اشیای درونی شده که موجب نصف شدن و اشتقاق خود شده اند، به شکلی از حالت درونی خارج شوند و از این طریق تمام انرژی خود صرف سازگاری و انطباق با دنیای خارج خواهد شد.

چشم اندازی به نظریه های مخالف

نظریه شخصیتی فروید موجب شد که نظریه پردازان مختلفی، طرحها و نظریه هایی مبنی بر تجدید نظر و اصلاح در نظریه وی ارائه دهند.
نظر و اصلاح در نظریه وی ارائه دهند. در این باب، هیچ کس به جز یونگ موفق نشد تا یک نظریه جامع و کاملی چون نظریه فروید را ارائه بدهد.
متاسفانه هیچ کدام از مخالفان نتوانستند نقاط ضعف نظریه فروید را به طور کامل مشخص کنند. شاید دلیل این امر، این بوده است که طبیعت مبهم و بی ربط نظریه فروید، چنین امکانی را به مخالفان نداده است که بتوانند با استفاده از ابزار علمی، نظریه او را ارزیابی کنند. از نکات مهم نظریه مخالفان می توان به موارد زیر اشاره کرد.

نظریه پرداز تأکید اساسی

کارل گوستاو یونگ ناهشیار جمعی، صورتهای ازلی، برونگرایی- درونگرایی و آزمون تداعی لغات

آلفرد آدلر احساس حقااشتقاق خود (98)

فیربیرن همانند سایر روان درمانگرانی که در زمینه نظریه های شخصیت فعالیت داشتند، می خواست نحوه پیدایش و به وجود آمدن اختلالات روانی را تبیین کند. اوهم مثل دیگران به وجود یک تعارض اعتقاد داشت. اما معتقد بود که این تعارض ربطی به نهاد ندارد، بلکه این تعارض به تجربه های ناهماهنگ فرد با اشیا مربوط است. طبق نظر فیربیرن رابطه کودک با مادر، هم دارای جنبه های کامیابی و هم دارای جنبه های ناکامی است. در جنبه ناکامی آن نه تنها موجب طرد و محرومیت کودک می شود، بلکه موجب فریب کودک هم می گردد، از دید کودک، مادر دارای سه جنبه است:
1- مادر کامیاب کننده 2- مادر طرد کننده 3- مادر فریبنده
برای اینکه کودک بتواند با جنبه های متعارض مادر حقیقی خود سازگاری داشته باشد، باید از او یک تصور ذهنی شکل داده و آن را بپذیرد. مادر کامیاب کننده قسمتی از خودمرکزی است که از شکل شیئی ایده آل گرفته می شود. موقعیت آرام بخش مادر در این جنبه، به صورت یکی از اهداف کودک در می آید.
جنبه های طرد کننده و فریبنده مادر درونی شده و از این طریق مقدار زیادی از انرژی کودک صرف درونی کردن می شود، و در نتیجه رشد طبیعی کودک به خطر می افتاد. لذا این امر باید از طریق اشتقاق خود مرکزی حل شود. زمانی کودک می تواند به هدف غایی رشد برسد که اشیای درونی شده که موجب نصف شدن و اشتقاق خود شده اند، به شکلی از حالت درونی خارج شوند و از این طریق تمام انرژی خود صرف سازگاری و انطباق با دنیای خارج خواهد شد.

چشم اندازی به نظریه های مخالف

نظریه شخصیتی فروید موجب شد که نظریه پردازان مختلفی، طرحها و نظریه هایی مبنی بر تجدید نظر و اصلاح در نظریه وی ارائه دهند.
نظر و اصلاح در نظریه وی ارائه دهند. در این باب، هیچ کس به جز یونگ موفق نشد تا یک نظریه جامع و کاملی چون نظریه فروید را ارائه بدهد.
متاسفانه هیچ کدام از مخالفان نتوانستند نقاط ضعف نظریه فروید را به طور کامل مشخص کنند. شاید دلیل این امر، این بوده است که طبیعت مبهم و بی ربط نظریه فروید، چنین امکانی را به مخالفان نداده است که بتوانند با استفاده از ابزار علمی، نظریه او را ارزیابی کنند. از نکات مهم نظریه مخالفان می توان به موارد زیر اشاره کرد.

نظریه پرداز

تأکید اساسی

کارل گوستاو یونگ

ناهشیار جمعی، صورتهای ازلی، برونگرایی- درونگرایی و آزمون تداعی لغات

آلفرد آدلر

احساس حقارت، ترتیب تولد، علایق اجتماعی و خود خلاق

کارن هورنای

اضطراب اساسی، راهبردهای میان فردی و روان شناسی زن گرا

اریک فروم

انواع جهت گیریها و تأکید بر سیستم اقتصادی

هری استاک سالیوان

توجه به ارتباطات میان فردی و رشد خود

آنا فروید و هنزهارتمن

تآکید بر کارکرد خود و توجه به رفتار سالم

اریک اریکسون

رشد در طول زندگی، بحران رشدی و هویت

ملانی کلاین

ارتباط مادر- کودک

مارگارت ماهلر

جدایی- تفرد

رونالد فیربیرن

اشتقاق، خود

جدول 3-4: تأکید اساسی اصلاح طلبان نظریه روانکاوی فروید.

ناهشیار جمعی و صورتهای ازلی یونگ، اضطراب اساسی هورنای، اصول ژنتیکی اریکسون، اشیای درونی شده ماهلر، اشتقاق خود فیربیرن. البته همین موارد هم احتیاج به تحقیقات و بررسیهای گسترده دارد. از طرف دیگر، باید خاطر نشان سازیم که نظریه پردازانی که نظریاتشان در این فصل مورد بحث قرار گرفت به اشکال مختلف از جمله، باستان شناسی حوادث میان فردی که حداقل در تعارضهای درون روانی مهم هستند و این که مسائلی جنسی تنها خاستگاه انگیزشهای انسان نیست، و این که تعامل برادران، خواهران، همبازیها و معلمان ممکن است در شکل گیری شخصیت فرد به عنوان رقیب والد همجنس خود مهم باشد، همگی به نوعی باعث بسط و گسترش نظریه های فرویدیستها شده است. به علاوه، تعریف یونگ از درونگرایی و برونگرایی، پافشاری آدلر بر ترتیب تولد، عدم پذیرش نظریه مردگرای فروید از طرف هورنای، تاکید هارتمن بر رفتار سالم انسان، تشخیص اریکسون مبنی بر این که تکامل شخصیت یک پروسه همیشگی است که در طول زندگی ادامه می یابد، ارتباط نظریه شخصیتی روانکاوی را با زندگی معاصر افزایش داده است.

خلاصه مطالب

اگر چه زیگموند فروید همواره سعی می کرد تغییر و تحولی در نظریه روانکاوی خود در دوران زندگیش به عمل آورد، با این وجود، او عقاید مخالف و تغییر و تحولاتی را که به وسیله دانشجویان و پیروانش مطرح می شد، نمی پذیرفت. در نتیجه افراد مخالف وی که نظریه ها و عقاید متضاد با وی داشتند، بدون توافق و تایید فروید و حتی گاهی بر علیه او، باعث رشد و توسعه روانکاوی شدند.
کارل گوستاویونگ، نظریه فروید مبنی بر تقدم انگیزشهای جنسی بر سایر انگیزه ها را رد کرد. روان شناسی تحلیلی یونگ، به خود واقعی تاکید دارد و همچنین مساله ناهشیار جمعی را در ساختار شخصیت مطرح می کند. از ویژگی های دیگر نظریه یونگ صورتهای ازلی نظیر نرینه روان، مادینه روان، سایه و نقاب است. علاوه بر این، یونگ دو تیپ شخصیتی برونگرایی و درونگرایی و همچنین آزمون تداعی لغات را به عنوان روش پژوهش مطرح کرد.
آلفرد آدلر از اولین مخالفان فروید بود که بر روابط میان فردی تاکید داشت. آدلر همچنین با نظر فروید درمورد لیبیدو مخالفت کرد. در روان شناسی فردی آدلر، مطالبی پیرامون توفق جستن بر احساس حقارت به عنوان مدخلی برانگیزه های انسانی بیان شده است. جهت گیری اجتماعی آدلر، موجب شد تا نظریه فروید متمایز شود. این امر درنظریه کارن هورنای نیز به چشم می خورد. هورنای معتقد است که مردم در جهت غلبه بر احساس های مربوط به منزوی و بی پناه بودن در دنیای خشن و پرهیاهو از سه راهبرد استفاده می کنند. توجه از روابط فردی به جامعه ای مقتدر، در کار اریک فروم به چشم می خورد. فروم معتقد است که تعارضهای اساسی انسان همانند تعارض بین آزادی شخصی و ارتباطات میان فردی است.
تغییر جهت از نظریه درون روانی و زیست مایه ای فروید به سوی تایید بیشتر بر عوامل اجتماعی و محیطی، در نظریه میان فردی هری استاک سالیوان به اوج خود می رسد. وی معتقد بود که ما بر اساس ارزیابی مردم از ما، خود را شکل می دهیم. به موازات افزایش توجه به عوامل اجتماعی، نظریه هایی در رابطه با شخصیت که تحولی را از نظریه تعارض ناهشیار فروید به سوی ارتباط عملکردهای شناختی نشان می دهد، ارائه شده است.
در روان شناسی خود، هنزهارتمن، نظریه ای مبنی بر تاکید بر رفتار سالم و قابل تطبیق مطرح ساخته است. اریک اریکسون نظریه مرحله ای خود را ارائه داده که در آن رشد و تحول شخصیت، به عنوان یک فرآیند همیشگی که در طول عمر جریان دارد، مطرح شده است.
در حالی که اکثر مخالفان در نظریه های خود، برخی از مفاهیم مورد نظر فروید را پذیرفته بودند، نظریه پردازان ارتباط موضوعی، به طور کلی از روانکاوی سنتی و کلاسیک منحرف شدند. ملانی کلاین و مارگارت ماهلر، روشهای جدیدی را در جهت روابط بین مادر و کودک که آنها آن را رابطه خصمانه و پرتعارض عنوان می نمودند مطرح کردند. رونالد فیربیرن ساختار سه قسمتی شخصیتی فروید را بازسازی کرد و معتقد بود که فقط یک خود وجود دارد که این خود قادر به اشتقاق است و با جنبه های منفی تجربیاتی که کودک در معرض آنها قرار می گیرد، سروکار دارد.
بدین ترتیب، ما کلیه اختلافات و موارد تکمیلی مختلفی که باعث بسط و توسعه روانکاوی با توجه به انگیزه، و روابط مهم و اساسی که در نظریه فروید مطرح نشده بود را عنوان کردیم. ضمناً مخالفان فروید با ارائه ساختارهای تعریف شده و قابل اندازه گیری ، فعالیت اندکی در جهت مفید و قابل استفاده کردن نظریه های خود از لحاظ علمی، انجام دادند. در واقع از صورتهای ازلی یونگ گرفته تا اشتقاق خود فیربیرن، نظریه پردازان، ابهامات و مشکلات بیشتری را بر نظریه مبهم فروید افزودند.
خواندنیهای پیشنهادی :
Coles, R. 1970. Erik Erikson: The Growth of His Work. Boston: Little, Brown. Fromm, E. 1941. Escape from Freedom. New York: Rinehart.
ـــــــــ . 1974. Man for Himself. New York: Rinehart.
Hall, C. S., and G. Lindzey. 1978. Theories of personallity. 3rd ed. New York. Wiley.
Hall, C. S., and V. J. Nordby. 1973. A Primer of Junigian Psychology. New York: New American Library.
Horney, K. 1950. Neurosis AND human GROTH; THE struggle Toward Self- realization. New York: Norton.

پی نوشت ها :

1-Alfered Adler
2-interpersonal
3-Karen horney
4- Erich fromm
5-sociopolitical
6-Hary stack solivan
7-Anna freud
8-Heinz Haetman
9-Erik Erikson
10-Melanie Klein
11-Margaret Mahler
12-Ronald fairbairn
13-Wilhelm fliess
14-Carl Gustaw Jung
15-psychiatrist
16-analytic
17-theology
18-philosophy
19-religion
20-archacology
21-anthropology
22-spiritualism
23-mythology
24-comprehersiveness
25-self-actualization
26-humanistic
27-personal unconscious
28-collective unconscious
29-archetypes
30-neurotic
31-animus
32-anima
33-shadow
34-persona
35-self
36-aggressive
37-immoral
38-symbols
39-species
40-extravertion
41-introvertion
42-extravert
43-introvert
44-esoteric
45-ancient myths
46-fairy tales
47-alchemy
48-astrology
49-mental telepathy
50-clairvoyance
51-word association
52-complex
53-bilogy
54-genetics
55-psychology
56-philosophy
57-vienna Psychoanalytic Association
58-overcompenting
59-inferiorify
60-superiority
61-creative self
62-formulation
63-basic anxiety
64-three strategies
65-dependency
66-isolation
67-withdrawal
68-feminine
69- اریک فروم به سال 1900در شهر فرانکفورت آلمان به دنیا آمد، او دانشنامه دکترای خود را در روان شناسی و جامعه شناسی از دانشگاه هایلدبرگ دریافت کرد(م).
70-alienation
71-receptive
72-exploitative
73-hoarding
74-marketing
75-productive
76-intrapsychic
77-self
78-autonomous ego
79-psychosocial development
80-psychosexual development
81-crisis
83-self-sufficiency
84-selfish-motives
85-object relation theory
86-ambivalent
87-symbiosis
88-representation
89-separation
90-individuation
91-subphase
92-differentiation
93-rapprochment
94-consolidation
95-individuality
96-Ronald (W.R.D)fairbairn
97-central ego
98-ego splitting