کِرت لِوین ( 1890-1947 )
((هیچ چیز عملیتر از یک نظریه خوب نیست))
کرت لوین
زندگی نامه آلبرت بندورا
درک چگونگی آموختن رفتارهای تازه، یکی از جذابترین و در عین حال ریشهایترین زمینههای تحقیق در روانشناسی بوده است که پیشینه نظریهپردازی درباره آن به قرنها پیش باز میگردد.
چگونه یاد میگیریم که با دیگران رفتار کنیم؟ قوانین و ارزشهای اجتماعی چگونه در انسان نهادینه میشوند؟ و رفتارهای جدید چگونه شکل میگیرند؟
آلبرت بندورا، چهارمین روانشناس تأثیرگذار در تاریخ این علم خوانده شده است.
آلبرت بندورا با نظریه «یادگیری اجتماعی» (Social Learning) خود به پرسشهایی کلیدی در روانشناسی پاسخ گفت که اکنون پس از چند دهه به یکی از پایههای روانشناسی نوین بدل شده است.
به دلیل همین تحقیقات و نظریات برجسته، وی به عنوان برنده جایزه روانشناسی گراومیر که هر سال به یکی از روانشناسان برجسته تعلق میگیرد، اعلام شد.
جایزه سال ۲۰۰۸ روانشناسی گراومیر در حالی به وی تعلق گرفت که از وی به عنوان برجستهترین نظریهپرداز روانشناسی معاصر که در قید حیات است، یاد میشود.
این جایزه که در سال ۱۹۸۴ در دانشگاه لوییز ویل در شرق آمریکا پایهگذاری شده است، به کسانی که در رشتههای مختلف علوم انسانی به گونهای برجسته فعالیت داشتهاند، اهدا میشود.
از جمله برندگان سالهای پیشین این جایزه میتوان به آرون بک، پایهگذار مکتب شناخت درمانی اشاره کرد که ۴۵۰ مقاله علمی و ۱۷ کتاب در این زمینه از وی منتشر شده است.
جایزه ۲۰۰ هزار دلاری سال ۲۰۰۸ گراومیر از میان ۳۱ نامزد از پنج کشور جهان به آلبرت بندورا روانشناس کانادایی که بیش از نیمقرن است ساکن آمریکا است، تعلق گرفت. وی در ردهبندی که در سال ۲۰۰۲ انتشار یافت، چهارمین روانشناس برجسته تاریخ این علم پس از ب.اف.اسکینر، ژان پیاژه و زیگموند فروید نام گرفت.
آلبرت بندورا در دهه ۷۰ هنگامی که با نظریه یادگیری اجتماعی خود انقلاب شناختی را فراگیر کرد
آلبرت بندورا که به خاطر ارائه نظریه یادگیری اجتماعیاش در دهه ۷۰ شهرت یافت، با این نظریه رفتارگرایی را به شناختدرمانی که به تازگی ارائه شده بود، پیوند زد و یکی از مهمترین رویکردهای روانشناسی در اواخر قرن بیستم را شکل داد که پیدایش رفتاردرمانی شناختی را در پی آورد، مکتبی که امروزه از هر سه روانشناس بالینی در آمریکا، دو نفر خود را متکی به آن میبینند.
به اعتقاد بندورا، آموزش و فراگیری رفتارهای جدید در انسان، بیشتر از آن که از طریق یادگیری مستقیم و کلاسیک رخ دهد، از طریق الگوسازی از روی رفتارهای دیگران رخ میدهد.
آزمایش مشهور او در دهه ۶۰ با «عروسک بوبو» امروز به یکی از متون کلاسیک روانشناسی بدل شده است، او در این سلسله آزمایشها، به کودکان فیلمی را نشان میداد که مربی مهدکودک، در حال کتک زدن عروسکی به نام بوبو بود. پس از تماشای فیلم، کودکان در ضمن بازی خود، به طور مرتب همین عروسک را کتک میزدند.
وی به این ترتیب نظریه «یادگیری مشاهدهای» (observation learning) خود را مطرح کرد و گفت که این شیوه یادگیری، یکی از مؤثرترین و فراگیرترین روشهای یادگیری رفتاری است که به ویژه از طریق رسانههایی چون تلویزیون و سینما شکل میگیرند.
بندورا بر خلاف رفتارگرایان، معتقد است که یادگیری لزوماً منجر به تغییر رفتار نمیشود. مردم میتوانند اطلاعات جدیدی را فرا بگیرند؛ بدون آن که تغییری در رفتارهای آشکارشان رخ بنماید.
بسیاری از روانشناسان معتقدند مقاله «خود-کارآیی به سوی یک نظریه همسان برای تغییر رفتار» آلبرت بندورا که در سال ۱۹۷۷ منتشر شد، یکی از پایگاههای انقلاب شناختی در روانشناسی در دهههای ۸۰ و ۹۰ را بنا کرد.
بندورا در این مقاله که بعدها در کتابها و مقالات دیگری نیز شرح و بسط یافت، نظریه «خودکارآیی» (Self-Efficacy) خود را مطرح کرده است که به گفته خودش، اعتقاد فرد به قابلیتهای خود در سازماندهی و انجام یک رشته فعالیتهای مورد نیاز برای ادارهی خود در شرایط و وضعیتهای مختلف است.
افرادی که دارای حس قوی خود-کارآیی باشند:
· به مسائل چالشبرانگیز به صورت مشکلاتی که باید برآنها غلبه کرد، مینگرند.
· علاقه عمیقتری به فعالیتهایی که در آنها مشارکت دارند نشان میدهند.
· تعهد بیشتری نسبت به علایق و فعالیتهایشان حس میکنند.
· و به سرعت بر حس یأس و نومیدی چیره میشوند.
کسانی که حس خود-کارآیی ضعیفی داشته باشند:
· از کارهای چالشبرانگیز اجتناب میکنند.
· عقیده دارند که شرایط و وظایف مشکل، خارج از حد توانایی و قابلیت آنهاست.
· بر روی ناکامیهای شخصی و نتایج منفی تمرکز میکنند.
· و به سرعت اعتماد خود نسبت به قابلیتها و تواناییهای
شخصیشان را از دست میدهند. (بندورا ۱۹۹۴)
آلبرت بندورا در چهارم دسامبر ۱۹۲۵ در روستایی در ایالت آلبرتای کانادا متولد شد. لیسانس روانشناسی خودرا از دانشگاه بریتیش کلمبیا گرفت و سپس به دانشگاه آیوا در آمریکا رفت و فوقلیسانس و دکترای خود را از آنجا گرفت و به عنوان عضو هیأت علمی در همان دانشگاه مشغول به کار شد. پس از آن به دانشگاه استنفورد رفت و از سال ۱۹۵۳ به بعد به عنوان استاد روانشناسی این دانشگاه فعالیت کرده است.
وی در سال ۱۹۷۴ به عنوان رییس انجمن روانشناسی آمریکا انتخاب شد؛ زمانی که به تازگی نظریه یادگیری اجتماعی خود را منتشر کرده بود و کتابها ، مقالات و تحقیقاتش به شدت مورد توجه روانشناسان قرار گرفته بود.
اولین کتابش را در سال ۱۹۵۹ بر پایه تحقیقاتش با عروسک بوبو با عنوان «پرخاشگری نوجوانان» منتشر کرد که بر مبنای آن، در سال ۱۹۷۳ کتاب دیگری با عنوان «پرخاشگری: یک تحلیل یادگیری اجتماعی» نوشت.
کتاب مشهور «یادگیری اجتماعی» بندورا به فارسی نیز ترجمه شده است و نظریات وی در پایاننامههای دانشگاهی بسیاری در ایران مورد تحقیق و تحلیل قرار گرفته است.
بندورا که با صدها مقاله خود، برجستهترین روانشناس زنده جهان خوانده شده است، کمی پس از اعلام اهدای این جایزه به وی و تأکید بر آن که چهارمین روانشناس تأثیرگذار در تاریخ این علم بوده است، با خنده به خبرنگاران گفت: «ولی از فروید، اسکینر و پیاژه به تازگی چیزی منتشر نشده است!»
وی گفت هنگامی که خبر دریافت مهمترین جایزه مادی روانشناسی را به همسرش داده است، همسرش به وی گفت که بهتر است بار دیگر تعداد صفرها را بشمارد تا مطمئن شود که واقعاً مبلغ مورد نظر ۲۰۰ هزار دلار است.
بندورا گفت که از دریافت این جایزه خشنود شده است؛ اما روانشناسان بسیار دیگری هم هستند که به تحقیقات برجستهای در این رشته پرداختهاند. در نتیجه دریافت این جایزه برای وی همراه با شگفتی بوده است.
آلبرت بندورا در اولین مصاحبه مطبوعاتیاش پس از اعلام اختصاصی این جایزه گفت که همواره احساس میکرده است بین نظریهپردازی در روانشناسی و زندگی روزمره ارتباطی وجود ندارد. شاید نظریات و تحقیقات بندورا بیش از هر روانشناس دیگری در دهههای اخیر این پل ارتباطی را بنا کرده باشد.
منبع:
زندگی و نظریات اریک فروم
اریش فروم (Erich Fromm) از برجسته ترین نمایندگان مکتب روانشناسی اومانیستی است. زندگی اریش فروم در سال ۱۹۰۰ در شهر فرانکفورت / ماین آلمان متولد شد. در سال 1927 تحصیلات خود را در رشتة روانکاوی دانشگاه برلین به پایان رسانید. بین سالهای 1929 تا 1932 به عنوان استاد روانشناسی در دانشکدة علوم اجتماعی فرانکفورت تدریس کرد و در سال 1934 یعنی یک سال پس از به قدرت رسیدن نازیها در آلمان، راهی آمریکا شد. او در این کشور، در دانشگاههای معتبر نیویورک، کلمبیا و کلرادو به عنوان استاد روانشناسی به تدریس پرداخت. فروم تلاش نمود مکتب روانکاوی زیگموند فروید را سنجشگرانه مورد ارزشیابی قرار دهد و آن را گسترش بخشد. او خود را متوجه پرسشهای اجتماعی و فرهنگی ـ فلسفی روانشناسی اعماق نمود و بویژه تلاش ورزید پیش شرطهای روانشناسانه برای ساختارهای اجتماعی را مورد پژوهش قرار دهد. اریش فروم تحولات سیاسی و اجتماعی زادگاه خویش را در زمان تسلط هیولای فاشیسم به دقت زیر نظر داشت و رساله ها و جستارهای موشکافانه ای در تحلیل روانشناسی توده ای فاشیسم به نگارش درآورد. فروم در سال 1980 در تسین چشم از جهان فروبست. آثار اکثر آثار بزرگ فروم برای نخستین بار به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر و سپس به زبانهای دیگر ترجمه شد. از آن میان می توان به موارد زیر اشاره کرد: - روانکاوی و دین - روانشناسی و فرهنگ - زبانهای فراموش شده - رسالت فروید - بودیسم و روانکاوی - جزمیات مسیحی - کالبد شکافی تخریب گرایی انسان اندیشه عشق اریک فروم به از جمله کسانی است که در زمینه عشق و مطالعه علّی و روانشناختی آن فعالیت بسیاری نموده است. تا جایی که یکی از قدرتمند ترین و بهترین تئوریهای روانشناختی را در مورد عشق مطرح میکند. وی در کتاب هنر عشق ورزیدن میگوید: "علت اینکه میگویند در عالم عشق هیچ نکته آموختنی وجود ندارد این است که مردم گمان می کنند که مشکل عشق مشکل معشوق است و نه مشکل استعداد . مردم دوست داشتن را ساده می انگارند و برآنند که مساله تنها پیدا کردن یک معشوق مناسب یا محبوب دیگران بودن است. هیچ فعالیتی، هیچ کار مهمی وجود ندارد که مانند عشق با چنین امیدها و آرزوهای فراوان شروع شود و بدین سان به شکست بینجامد." اریک به وضوح عشق ورزیدن را یک هنر میداند و میگوید: "اولین قدم این است بدانیم که عشق ورزیدن یک هنر است، همانطور که زیستن هنر است." اگر ما بتوانیم یاد بگیریم که چگونه میتوان عشق ورزید، باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون موسیقی، نقاشی، نجّاری، یا هنر طبابت یا مهندسی بدان نیازمندیم. فروم در کتاب خود به نام« انسان برای خویشتن» می نویسد: "شخص به طور اتفاقی مورد عشق ورزی قرار نمیگیرد بلکه نیروی عشق اوست که تولید عشق میکند." همانگونه که علاقه داشتن سبب مورد علاقه واقع شدن میگردد. مردم میخواهند از میزان مورد توجه بودن خود آگاه شوند اما فراموش میکنند که منشاء این توانایی و جوهر این کیفیت در توانایی آنها در عشق ورزیدن است. عشق ورزیدن به کسی، نشانه احساس توجه و مسئولیت به زندگی آن شخص چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ رشد و تکامل کلیه نیروهای انسانی وی میباشد. عشق ورزی با منفعل بودن و تماشاگر زندگی معشوق بودن سازگار نیست، بلکه مستلزم رنج کشیدن و احساس توجه و مسئولیت در راه رشد و تکامل اوست. جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خود هموار میکند که عاشقش باشد. فروم دلسوزی در راه عشق و رنج ناشی از آن را از عناصر اساسی عشق میشمارد. دلسوزی جنبه دیگری از عشق را به دنبال دارد و آن احساس مسئولیت است، انسان میخواهد از سهم فعل پذیرانه ی خود فراتر رود، طبیعی ترین و آسان ترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش (فرزند)است، اگر قبول کنیم که عشق به خود و دیگران در اصل پیوند دهنده اند، خود خواهی را که فاقد دلسوزی به دیگران است چگونه میتوان توجیه کرد؟ سومین عنصر عشق که فروم به آن اشاره می کند احترام است. منظور از احترام به معشوق احترام به فردیت و علایق اوست و پذیرفتن او به صورتی که هست و علاقه به رشد و شکوفایی او. اگر جزء سوم عشق وجود نداشته باشد احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط می کند. چهارمین عنصر عشق دانش است، دانش که زاده عشق است یعنی نفوذ به اعماق روح و روان معشوق و شناخت او و آگاهی از انگیزه ها و احساسات درونی و واقعی او. فروم می خواهد بگوید دانش واقعی به معشوق هنگامی میسر است که انسان بتواند خود خواهی را قربانی کند یعنی نفس اماره خود را از میان بردارد تا فاصله بین عاشق و معشوق از میان برداشته شود و امکان یکی شدن آنها فراهم گردد. نهایتا فروم عشق را اینگونه تعریف می کند: "عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه که به آن مهر می ورزیم، آنجا که این رغبت وجود ندارد عشق هم نیست." شخصیت اقتدارگرا فروم در در تحلیل و بررسی موشکافانه نقش اقتدارگرایی در جامعه را مورد بررسی قرار داده است. او با تکیه بر دیدگاه کانتی از فلسفه روشنگری، به تفکیک میان انسان این عصر به مثابه ذات خردگرایی که خود را از نابالغی معنوی رها می سازد و خطر کرده و مسوولیت آزادی خویشتن را پذیرا می شود و انسان نابالغی که کماکان به گردن مرجع اقتدار دیگری می آویزد تا مسوولیت تصمیم گیری مستقل را نداشته باشد، دست می زند. فروم با دقت علل روانی این نابالغی را مورد بحث قرار می دهد و بر خلاف تصور عمومی نشان می دهد که میان شخصیت اقتدارگرای فعال و کنشگر یا به تعبیر خود او مرجع اقتدار دگرآزار (سادیست) و شخصیت اقتدارگرای منفعل و کنش پذیر یا خودآزار (مازوخیست) به رغم تفاوت ظاهری، پیوند تنگاتنگی وجود دارد. فروم خاطر نشان می سازد که هر دو گونه شخصیت اقتدارگرا دارای خصوصیات مشترکی هستند که همانا عدم بلوغ معنوی و هراس عمیق درونی است. او در عین حال تفاوت میان اقتدارگرایی خردگرایانه و خردگریزانه را به روشنی تصویر می کند. چند گفتار از اریش فروم - آنچه در خدمت حیات قرار گیرد خیر و آنچه در خدمت مرگ قرار گیرد شر است. - عشق به زندگی بیشتر در جامعه ای پرورش می یابد که در آن امنیت، عدالت و آزادی برقرار باشد. - امنیت به معنی مورد تهدید قرار نگرفتن شرایط اسا سی مادی برای یک زندگانی آبرومندانه است. - عدالت به معنی هیچکس نتواند هدف مقاصد دیگران واقع شود. - آزادی به معنی هر کس بتواند در جامعه عضوی فعال و مسول باشد. - عشق نیروئی است که تولید عشق میکند. - ناتوانی عبارت است از عجز در تولید عشق.
فروم تاکید می کند که منش فرد از تاثیر فرد از تاثیر و نفوظ فرهنگی و نه از موجبات و نیروهای موثر درونی ، شکل می گیرد .وی پنج طرح شخصیتی راتوصیف می نماید :
· - پذیراReceptiveکه به حمایت از دیگران متکی است .
· - بهره کش Exploitativeکه با اعمال قدرت و زورگویی و یا سود بردن از تزویر و حیله به مقاصد خود می رسند
- سودا گرMarketingملاک توفیق در نظر او ثروت است و مردم از دید او کالاهایی برای داد و ستداند.
- محتکر hoarding( تملک طلب ) که اساس بنیاد امنیت را بر پایه اندوختن بی حساب و نگاه داشتن همه چیز می پندارند .
- سازنده Productive( مولد ) که تمام نیرو و توان خویش را در عشق و خلاقیت به کار می برد و هم از این رو به کمال رشد نائل می شود .
ویلیام گلاسر -واقعیت درمانی
شرح حال
ویلیام گلاسر در سال 1925میلادی در شهر کلیولند ایالت اوهایو در کشور آمریکا متولد شد. تحصیلاتش را در همان شهر و در دبیرستان هایتس و سپس در موسسه تکنولوژی کیس و سرانجام در سال 1953میلادی در دانشکده پزشکی دانشگاه رزرو غربی به پایان رسانید.در نوزده سالگی موفق به اخذ مهندسی شیمی شد.در بیست و سه سالگی یک درجه ی روانشناسی بالینی گرفت و در بیست و هشت سالگی پزشک شد .دکتر گلاسر تا سال 1957 در لس /انجلس به عنوان روان پزشک کار می کرد .روش او در درمان جوانان بزهکار توجه گسترده ای را به خود جلب کرده است .
تجارب و فعالیت های گلاسر در مدرسه ی دخترانه ی ونتورا بود که باعث شد تا گلاسر واقعیت درمانی را شکل دهد . واقعیت درمانی نوعی روان درمانی است که درآن سعی می شود با توجه به مفاهیم واقعیت مسئولیت و امور درست ونادرست در زندگی فرد به رفع مشکلات او کمک شود. نظرات افراد موثر در نظریه ی واقعیت درمانی دانشمندانی چون آبراهام مازلو دکتر هارینگتون و دکتر پل دوبوآ بود .دکتر پل دوبوآ مهمترین فردی بود که افکارش مقدمه ای بر پیدایش واقعیت درمانی شد.
آثار مهم ویلیام گلاسر:
1-واقعیت درمانی:یک رویکرد جدید به روانپزشکی - روان درمانی(1965).
2-مدارس بدون شکست(1969).
3-جامعه ی در حال تکوین هویت(1975).
4-اعتیاد مثبت(1976)
5ایستگاه های مغز(1981)
6-نظریه ی انتخاب:یک روان شناسی جدید استقلال شخصی(1998).
7-مشاوره با نظریه ی انتخاب:واقعیت درمانی جدید(2000).
8-هشدار:روانپزشکی می تواند پرخطر باشد برای سلامت روانی شما(2003)
9-ازدواج بدون شکست
10-نوجوانان ناخشنود
11-هر دانش آموزی می تواند موفق شود
واقعیت درمانی وشکست
قسمت اعظم آموزش وپرورش فعلی ما روی شکست تکیه می کند. و تعدادی از دانش آموزان شکست می خورند تا زمانی که مدارسی را به وجود نیاورده باشیم که کودکان بتوانند از طریق استفاده منطقی وعقلانی از توانایی هایشان به موفقیت دست یابند, برای حل مشکلات عمده کشور کار مهمی انجام نداده ایم, لذا شاهد افزایش نا بسامان یهای اجتماعی خواهیم بودهیچ کس به اندازه افرادی که در مدارس کار می کنند از مشکلات کودکان شکست خورده آگاه نیست
بسیاری از این افراد پس ازقبول شکست خود, درحالت انفعال و کنا ره گیری به سر می برند, یا گاهی اوقات چنانچه اخیرا بیشتر مشاهده می کنیم علیه سیستمی که به نظرشان شانس موفقیت به آنها نداده طغیان می کنند شکست دارای انواع گوناگون نیست , تنها دونوع شکست وجود دارد وحتی این دو نوع نیزیعنی شکست در(مبادله محبت ) وشکست در(کسب احساس ارزشمندی ) به قدری وابسته ومربوط به یکدیگرندکه جدا جدا کردن آنها هم دشوار و احتمالا غیر طبیعی خواهد بود .
در نظریه واقعیت درمانی ، نیاز های اساسی عبارت اند از :
1. نیاز به مبادله عشق و محبت
2. نیاز به احساس ارزشمندی .
بچه ها در مدرسه شدیدا به محبت و عاطفه نیازمند هستند. نه تنها از جانب معلمان بلکه در بین خودشان نیز اینگونه اند فرد بزرگسالی که در زمان کودکی خود نتوانسته راه و رسم مبادله محبت را بیاموزد ، در همه دوران زندگی خود نیز شاگرد ضعیفی در مکتب محبت خواهد بود .
ادامه مطلب ...نظریه جان دیوئی
جان دیوئی، تفکر خلاق را در عملکرد تحلیلی آن به پنج مرحله تقسیم کرده است:
1. احساس به وجود مشکل.
2. مشخص کردن مشکل و تعیین حدود و تحلیل اجزای آن.
3. گردآوری معلومات از ابعاد مختلف که مربوط به مشکل است.
4. طرح چند فرضیه و از مجموع معلومات گردآوری شده که در حل مشکل دخالت دارند.
5. آزمایش فرضیات، یکی بعد از دیگری و اثبات یکی از آنها که بتواند پاسخگوی حل کامل مسأله و مشکل باشد.
6. تکرار تجربه موفق به تعداد زیاد و در نتیجه استنتاج قاعده عمومی از تجربهها(1).
منبع:جان دیوئی «اخلاق و شخصیت» ص 184 - 180 و با تلخیص: ترجمه مشفق همدانی، چ دوم، انتشارات فرانکلین، (انقلاب اسلامی امروز)، 1329.
زندگینامه لو ویگوتسکی
«یادگیری، چیزی فراتر از به دست آوردن قابلیت تفکر است. یادگیری عبارت است از به دست آوردن بسیاری قابلیتهای خاص برای فکر کردن درباره چیزهای مختلف.»
لو ویگوتسکی
لو ویگوتسکی در 17 نوامبر 1896 در شهر اورشا در ناحیه غربی امپراطوری روسیه به دنیا آمد. او در دانشگاه مسکو به تحصیل پرداخت و در سال 1917 در رشته حقوق فارغالتحصیل شد. او در دوران تحصیل دانشگاهیش به مطالعه موضوعات مختلفی چون جامعهشناسی، زبانشناسی، روانشناسی و فلسفه پرداخت. کار رسمی ویگوتسکی در زمینه روانشناسی در سال 1924 و هنگامی آغاز شد که او به مرکز روانشناسی مسکو پیوست و با آلکسی لئونتیف و الکساندر لوریا به همکاری پرداخت.
زندگی حرفهای ویگوتسکی لو ویگوتسکی نویسندهای پرکار بود و در یک دوره ده ساله، شش کتاب در زمینه روانشناسی منتشر کرد. علایق او بسیار متنوع بود امّا غالباً بر روی دو موضوع رشد کودک و آموزش تمرکز داشت. او همچنین موضوعاتی نظیر روانشناسی هنر و رشد زبانی را برای نخستین بار مطرح ساخت.
برخی از نظریههای مهم ویگوتسکی به قرار زیرند:
زندگی ویگوتسکی بسیار کوتاه بود و او در 11 جون 1934 در سن 38 سالگی به بیماری سل از دنیا رفت.
کمک به روانشناسی لو ویگوتسکی یک متفکر تاثیرگذار در حوزه روانشناسی محسوب میگردد و بسیاری از کارهایش هنوز در حال کشف شدن است. با وجودی که او همعصر اسکینر، پاولوف، فروید و پیاژه بود امّا کارهایش هرگز در دوران زندگیش به آن درجه از شهرت و برجستگی نرسید. بخشی از آن بدین دلیل بود که کارهای او مورد انتقاد حزب کمونیست قرار داشت و بدین خاطر، نوشتههایش به سختی در دنیای غرب قابل دستیابی بود. مرگ زود هنگام او در 38 سالگی نیز در گمنام ماندنش دخالت داشت.با وجود این، تاثیر و نفوذ کارهای ویگوتسکی پس از مرگش، به ویژه در حوزههای روانشناسی رشد و آموزش، روز به روز بیشتر میشود.