زندگینامه روان شناسان

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

زندگینامه روان شناسان

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

کِرت لِوین ( 1890-1947 )

کِرت لِوین ( 1890-1947 )

((هیچ چیز عملی‌تر از یک نظریه خوب نیست))


کرت لوین

کرت لِوین در سپتامبر 1890 در آلمان به دنیا آمد و در 11 فوریه 1947 در سن 57 سالگی بر اثر حمله قلبی در گذشت. او در خانواده‌ای یهودی زاده شد. در سال 1909 در دانشکده پزشکی دانشگاه فرایبرگ ثبت نام کرد امّا سپس رشته تحصیلی خود را عوض کرد و برای آموختن زیست‌شناسی به دانشگاه مونیخ رفت. او سرانجام مدرک دکتری خود را از دانشگاه برلین اخذ کرد.

لوین در سال 1921 تدریس فلسفه و روان‌شناسی را در دانشگاه برلین آغاز کرد. محبوبیت او در بین دانشجویان از یکسو و نوشته‌های متعدد او از سوی دیگر، توجه دانشگاه استنفورد را جلب کرد و در سال 1930 به عنوان استاد میهمان به آن دانشگاه دعوت شد. لوین سرانجام به تابعیت آمریکا درآمد و به تدریس در دانشگاه آیوا پرداخت. او تا سال 1944 به همکاری خود با این دانشگاه ادامه داد.

با وجودی که لوین همواره بر اهمیت نظریه‌ها تأکید می‌نمود امّا همچنین اعتقاد داشت که نظریه‌ها باید کاربرد عملی داشته باشند. او پویش گروهی را در دانشگاه ام‌آی‌تی و آزمایشگاه‌های آموزش ملّی ( NTL ) بنیاد نهاد. او همچنین تحت تاثیر روان‌شناسی هیأت‌نگر (یا روان‌شناسی گشتالت)، نظریه معروف خود به نام نظریه میدانی را ارا ئه کرد. این نظریه بر اهمیت شخصیت افراد، تعارضات بین فردی و متغیرهای موقعیتی تأکید دارد. بر طبق نظریه میدانی لوین، رفتار فرد، نتیجه تعامل او با محیط است. این نظریه تأثیر عمده‌ای بر روان‌شناسی اجتماعی داشت.

از دیگر کارهای لوین می‌توان به پژوهش‌های او در زمینه شیوه‌های رهبری اشاره کرد. او در مطالعه خود، دانش‌آموزان را در سه گروه جداگانه که به شیوه‌های قدرت طلبانه، دموکراتیک (مشارکت جویانه) و آزادمنشانه رهبری می‌شدند قرار داد. مطالعه لوین نشان داد که رهبری دموکراتیک بر دو روش دیگر برتری دارد. این یافته‌ها بر غنای پژوهش‌های مربوط به سبک‌های رهبری افزود.

لوین یکی از نخستین روان‌شناسانی بود که به طور سیستماتیک به آزمایش رفتار انسان می‌پرداخت. کارهای او تاثیر قابل ملاحظه‌ای بر روان‌شناسی تجربی، روان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی شخصیت داشته است. او نویسنده توانا و بسیار فعّالی بود و در دوران حیاتش بیش از 80 مقاله و 8 کتاب در موضوعات مختلف روان‌شناسی منتشر کرد.
کرت لوین به دلیل کارهای پیشتازانه‌اش در به کارگیری آزمایش‌ها و روش‌های علمی برای بررسی رفتارهای اجتماعی به عنوان پدر روان‌شناسی اجتماعی مدرن شناخته می‌شود. لوین نظریه‌پردازی بود که تأثیر ماندگارش بر روان‌شناسی، او را یکی از روان‌شناسان برجسته قرن بیستم ساخته است

زندگی نامه آلبرت بندورا

زندگی نامه آلبرت بندورا
درک چگونگی آموختن رفتارهای تازه، یکی از جذاب‌ترین و در عین حال ریشه‌ای‌ترین زمینه‌های تحقیق در روان‌شناسی بوده است که پیشینه نظریه‌پردازی درباره آن به قرن‌ها پیش باز می‌گردد.
چگونه یاد می‌گیریم که با دیگران رفتار کنیم؟ قوانین و ارزش‌های اجتماعی چگونه در انسان نهادینه می‌شوند؟ و رفتارهای جدید چگونه شکل می‌گیرند؟

آلبرت بندورا، چهارمین روان‌شناس تأثیرگذار در تاریخ این علم خوانده شده است.

آلبرت بندورا با نظریه «یادگیری اجتماعی» (Social Learning) خود به پرسش‌هایی کلیدی در روان‌شناسی پاسخ گفت که اکنون پس از چند دهه به یکی از پایه‌های روان‌شناسی نوین بدل شده است.

به دلیل همین تحقیقات و نظریات برجسته، وی به عنوان برنده جایزه روان‌شناسی گراومیر که هر سال به یکی از روان‌شناسان برجسته تعلق می‌گیرد، اعلام شد.

جایزه سال ۲۰۰۸ روان‌شناسی گراومیر در حالی به وی تعلق گرفت که از وی به عنوان برجسته‌ترین نظریه‌پرداز روان‌شناسی معاصر که در قید حیات است، یاد می‌شود.

این جایزه که در سال ۱۹۸۴ در دانشگاه لوییز ویل در شرق آمریکا پایه‌گذاری شده است، به کسانی که در رشته‌های مختلف علوم انسانی به گونه‌ای برجسته فعالیت داشته‌اند، اهدا می‌شود.

از جمله برندگان سال‌های پیشین این جایزه می‌توان به آرون بک، پایه‌گذار مکتب شناخت درمانی اشاره کرد که ۴۵۰ مقاله علمی و ۱۷ کتاب در این زمینه از وی منتشر شده است.

جایزه ۲۰۰ هزار دلاری سال ۲۰۰۸ گراومیر از میان ۳۱ نامزد از پنج کشور جهان به آلبرت بندورا روان‌شناس کانادایی که بیش از نیم‌قرن است ساکن آمریکا است، تعلق گرفت. وی در رده‌بندی که در سال ۲۰۰۲ انتشار یافت، چهارمین روان‌شناس برجسته تاریخ این علم پس از ب.اف.اسکینر، ژان پیاژه و زیگموند فروید نام گرفت.


آلبرت بندورا در دهه ۷۰ هنگامی که با نظریه یادگیری اجتماعی خود انقلاب شناختی را فراگیر کرد

آلبرت بندورا که به خاطر ارائه نظریه یادگیری اجتماعی‌اش در دهه ۷۰ شهرت یافت، با این نظریه رفتارگرایی را به شناخت‌درمانی که به تازگی ارائه شده بود، پیوند زد و یکی از مهم‌ترین رویکردهای روان‌شناسی در اواخر قرن بیستم را شکل داد که پیدایش رفتاردرمانی شناختی را در پی آورد، مکتبی که امروزه از هر سه روان‌شناس بالینی در آمریکا، دو نفر خود را متکی به آن می‌بینند.

به اعتقاد بندورا، آموزش و فراگیری رفتارهای جدید در انسان، بیشتر از آن که از طریق یادگیری مستقیم و کلاسیک رخ دهد، از طریق الگوسازی از روی رفتارهای دیگران رخ می‌دهد.

آزمایش مشهور او در دهه ۶۰ با «عروسک بوبو» امروز به یکی از متون کلاسیک روان‌شناسی بدل شده است، او در این سلسله آزمایش‌ها، به کودکان فیلمی را نشان می‌داد که مربی مهدکودک، در حال کتک زدن عروسکی به نام بوبو بود. پس از تماشای فیلم، کودکان در ضمن بازی خود، به طور مرتب همین عروسک را کتک می‌زدند.

وی به این ترتیب نظریه «یادگیری مشاهده‌ای» (observation learning) خود را مطرح کرد و گفت که این شیوه یادگیری، یکی از مؤثرترین و فراگیرترین روش‌های یادگیری رفتاری است که به ویژه از طریق رسانه‌هایی چون تلویزیون و سینما شکل می‌گیرند.

بندورا بر خلاف رفتارگرایان، معتقد است که یادگیری لزوماً منجر به تغییر رفتار نمی‌شود. مردم می‌توانند اطلاعات جدیدی را فرا بگیرند؛ بدون آن که تغییری در رفتارهای آشکارشان رخ بنماید.

بسیاری از روان‌شناسان معتقدند مقاله «خود-کارآیی به سوی یک نظریه هم‌سان برای تغییر رفتار» آلبرت بندورا که در سال ۱۹۷۷ منتشر شد، یکی از پایگاه‌های انقلاب شناختی در روان‌شناسی در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ را بنا کرد.

بندورا در این مقاله که بعدها در کتاب‌ها و مقالات دیگری نیز شرح و بسط یافت، نظریه «خودکارآیی» (Self-Efficacy) خود را مطرح کرده است که به گفته خودش، اعتقاد فرد به قابلیت‌های خود در سازمان‌دهی و انجام یک رشته فعالیت‌های مورد نیاز برای اداره‌ی خود در شرایط و وضعیت‌های مختلف است.

افرادی که دارای حس قوی خود-کارآیی باشند:

·                به مسائل چالش‌برانگیز به صورت مشکلاتی که باید برآن‌ها غلبه کرد، می‌نگرند.

·                    علاقه عمیق‌تری به فعالیت‌هایی که در آن‌ها مشارکت دارند نشان می‌دهند.

·                        تعهد بیشتری نسبت به علایق و فعالیت‌هایشان حس می‌کنند.

·                     و به سرعت بر حس یأس و نومیدی چیره می‌شوند.

کسانی که حس خود-کارآیی ضعیفی داشته باشند:

·                       از کارهای چالش‌برانگیز اجتناب می‌کنند.

·              عقیده دارند که شرایط و وظایف مشکل، خارج از حد توانایی و قابلیت آن‌هاست.

·                       بر روی ناکامی‌های شخصی و نتایج منفی تمرکز می‌کنند.

·                   و به سرعت اعتماد خود نسبت به قابلیت‌ها و توانایی‌های

شخصی‌شان را از دست می‌دهند. (بندورا ۱۹۹۴)

آلبرت بندورا در چهارم دسامبر ۱۹۲۵ در روستایی در ایالت آلبرتای کانادا متولد شد. لیسانس روان‌شناسی خودرا از دانشگاه بریتیش کلمبیا گرفت و سپس به دانشگاه آیوا در آمریکا رفت و فوق‌لیسانس و دکترای خود را از آن‌جا گرفت و به عنوان عضو هیأت علمی در همان دانشگاه مشغول به کار شد. پس از آن به دانشگاه استنفورد رفت و از سال ۱۹۵۳ به بعد به عنوان استاد روان‌شناسی این دانشگاه فعالیت کرده است.

وی در سال ۱۹۷۴ به عنوان رییس انجمن روان‌شناسی آمریکا انتخاب شد؛ زمانی که به تازگی نظریه یادگیری اجتماعی خود را منتشر کرده بود و کتاب‌ها ، مقالات و تحقیقاتش به شدت مورد توجه روان‌شناسان قرار گرفته بود.

اولین کتابش را در سال ۱۹۵۹ بر پایه تحقیقاتش با عروسک بوبو با عنوان «پرخاش‌گری نوجوانان» منتشر کرد که بر مبنای آن، در سال ۱۹۷۳ کتاب دیگری با عنوان «پرخاش‌گری: یک تحلیل یادگیری اجتماعی» نوشت.

کتاب مشهور «یادگیری اجتماعی» بندورا به فارسی نیز ترجمه شده است و نظریات وی در پایان‌نامه‌های دانشگاهی بسیاری در ایران مورد تحقیق و تحلیل قرار گرفته است.

بندورا که با صدها مقاله خود، برجسته‌ترین روان‌شناس زنده جهان خوانده شده است، کمی پس از اعلام اهدای این جایزه به وی و تأکید بر آن که چهارمین روان‌شناس تأثیرگذار در تاریخ این علم بوده است، با خنده به خبرنگاران گفت: «ولی از فروید، اسکینر و پیاژه به تازگی چیزی منتشر نشده است!»

وی گفت هنگامی که خبر دریافت مهم‌ترین جایزه مادی روان‌شناسی را به همسرش داده است، همسرش به وی گفت که بهتر است بار دیگر تعداد صفرها را بشمارد تا مطمئن شود که واقعاً مبلغ مورد نظر ۲۰۰ هزار دلار است.

بندورا گفت که از دریافت این جایزه خشنود شده است؛ اما روان‌شناسان بسیار دیگری هم هستند که به تحقیقات برجسته‌ای در این رشته پرداخته‌اند. در نتیجه دریافت این جایزه برای وی همراه با شگفتی بوده است.

آلبرت بندورا در اولین مصاحبه مطبوعاتی‌اش پس از اعلام اختصاصی این جایزه گفت که همواره احساس می‌کرده است بین نظریه‌پردازی در روان‌شناسی و زندگی روزمره ارتباطی وجود ندارد. شاید نظریات و تحقیقات بندورا بیش از هر روان‌شناس دیگری در دهه‌های اخیر این پل ارتباطی را بنا کرده باشد.
منبع:

http://motarjem-mm.blogfa.com

زندگی و نظریات اریک فروم

زندگی و نظریات اریک فروم
 اریش فروم (Erich Fromm) از برجسته ترین نمایندگان مکتب روانشناسی اومانیستی است.   زندگی اریش فروم در سال ۱۹۰۰ در شهر فرانکفورت / ماین آلمان متولد شد. در سال 1927 تحصیلات خود را در رشتة روانکاوی دانشگاه برلین به پایان رسانید. بین سالهای 1929 تا 1932 به عنوان استاد روانشناسی در دانشکدة علوم اجتماعی فرانکفورت تدریس کرد و در سال 1934 یعنی یک سال پس از به قدرت رسیدن نازیها در آلمان، راهی آمریکا شد. او در این کشور، در دانشگاههای معتبر نیویورک، کلمبیا و کلرادو به عنوان استاد روانشناسی به تدریس پرداخت. فروم تلاش نمود مکتب روانکاوی زیگموند فروید را سنجشگرانه مورد ارزشیابی قرار دهد و آن را گسترش بخشد. او خود را متوجه پرسشهای اجتماعی و فرهنگی ـ فلسفی روانشناسی اعماق نمود و بویژه تلاش ورزید پیش شرطهای روانشناسانه برای ساختارهای اجتماعی را مورد پژوهش قرار دهد. اریش فروم تحولات سیاسی و اجتماعی زادگاه خویش را در زمان تسلط هیولای فاشیسم به دقت زیر نظر داشت و رساله ها و جستارهای موشکافانه ای در تحلیل روانشناسی توده ای فاشیسم به نگارش درآورد. فروم در سال 1980 در تسین چشم از جهان فروبست.   آثار اکثر آثار بزرگ فروم برای نخستین بار به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر و سپس به زبانهای دیگر ترجمه شد. از آن میان می توان به موارد زیر اشاره کرد: - روانکاوی و دین - روانشناسی و فرهنگ - زبانهای فراموش شده - رسالت فروید - بودیسم و روانکاوی - جزمیات مسیحی - کالبد شکافی تخریب گرایی انسان   اندیشه   عشق اریک فروم به از جمله کسانی است که در زمینه عشق و مطالعه علّی و روانشناختی آن فعالیت بسیاری نموده است. تا جایی که یکی از قدرتمند ترین و بهترین تئوریهای روانشناختی را در مورد عشق مطرح میکند. وی در کتاب هنر عشق ورزیدن میگوید: "علت اینکه میگویند در عالم عشق هیچ نکته آموختنی وجود ندارد این است که مردم گمان می کنند که مشکل عشق مشکل معشوق است و نه مشکل استعداد . مردم دوست داشتن را ساده می انگارند و برآنند که مساله تنها پیدا کردن یک معشوق مناسب یا محبوب دیگران بودن است. هیچ فعالیتی، هیچ کار مهمی وجود ندارد که مانند عشق با چنین امیدها و آرزوهای فراوان شروع شود و بدین سان به شکست بینجامد." اریک به وضوح عشق ورزیدن را یک هنر میداند و میگوید: "اولین قدم این است بدانیم که عشق ورزیدن یک هنر است، همانطور که زیستن هنر است." اگر ما بتوانیم یاد بگیریم که چگونه میتوان عشق ورزید، باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون موسیقی، نقاشی، نجّاری، یا هنر طبابت یا مهندسی بدان نیازمندیم. فروم در کتاب خود به نام« انسان برای خویشتن» می نویسد: "شخص به طور اتفاقی مورد عشق ورزی قرار نمیگیرد بلکه نیروی عشق اوست که تولید عشق میکند." همانگونه که علاقه داشتن سبب مورد علاقه واقع شدن میگردد. مردم میخواهند از میزان مورد توجه بودن خود آگاه شوند اما فراموش میکنند که منشاء این توانایی و جوهر این کیفیت در توانایی آنها در عشق ورزیدن است. عشق ورزیدن به کسی، نشانه احساس توجه و مسئولیت به زندگی آن شخص چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ رشد و تکامل کلیه نیروهای انسانی وی میباشد. عشق ورزی با منفعل بودن و تماشاگر زندگی معشوق بودن سازگار نیست، بلکه مستلزم رنج کشیدن و احساس توجه و مسئولیت در راه رشد و تکامل اوست. جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خود هموار میکند که عاشقش باشد. فروم دلسوزی در راه عشق و رنج ناشی از آن را از عناصر اساسی عشق میشمارد. دلسوزی جنبه دیگری از عشق را به دنبال دارد و آن احساس مسئولیت است، انسان میخواهد از سهم فعل پذیرانه ی خود فراتر رود، طبیعی ترین و آسان ترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش (فرزند)است، اگر قبول کنیم که عشق به خود و دیگران در اصل پیوند دهنده اند، خود خواهی را که فاقد دلسوزی به دیگران است چگونه میتوان توجیه کرد؟ سومین عنصر عشق که فروم به آن اشاره می کند احترام است. منظور از احترام به معشوق احترام به فردیت و علایق اوست و پذیرفتن او به صورتی که هست و علاقه به رشد و شکوفایی او. اگر جزء سوم عشق وجود نداشته باشد احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط می کند. چهارمین عنصر عشق دانش است، دانش که زاده عشق است یعنی نفوذ به اعماق روح و روان معشوق و شناخت او و آگاهی از انگیزه ها و احساسات درونی و واقعی او. فروم می خواهد بگوید دانش واقعی به معشوق هنگامی میسر است که انسان بتواند خود خواهی را قربانی کند یعنی نفس اماره خود را از میان بردارد تا فاصله بین عاشق و معشوق از میان برداشته شود و امکان یکی شدن آنها فراهم گردد. نهایتا فروم عشق را اینگونه تعریف می کند: "عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه که به آن مهر می ورزیم، آنجا که این رغبت وجود ندارد عشق هم نیست."   شخصیت اقتدارگرا فروم در در تحلیل و بررسی موشکافانه نقش اقتدارگرایی در جامعه را مورد بررسی قرار داده است. او با تکیه بر دیدگاه کانتی از فلسفه روشنگری، به تفکیک میان انسان این عصر به مثابه ذات خردگرایی که خود را از نابالغی معنوی رها می سازد و خطر کرده و مسوولیت آزادی خویشتن را پذیرا می شود و انسان نابالغی که کماکان به گردن مرجع اقتدار دیگری می آویزد تا مسوولیت تصمیم گیری مستقل را نداشته باشد، دست می زند. فروم با دقت علل روانی این نابالغی را مورد بحث قرار می دهد و بر خلاف تصور عمومی نشان می دهد که میان شخصیت اقتدارگرای فعال و کنشگر یا به تعبیر خود او مرجع اقتدار دگرآزار (سادیست) و شخصیت اقتدارگرای منفعل و کنش پذیر یا خودآزار (مازوخیست) به رغم تفاوت ظاهری، پیوند تنگاتنگی وجود دارد. فروم خاطر نشان می سازد که هر دو گونه شخصیت اقتدارگرا دارای خصوصیات مشترکی هستند که همانا عدم بلوغ معنوی و هراس عمیق درونی است. او در عین حال تفاوت میان اقتدارگرایی خردگرایانه و خردگریزانه را به روشنی تصویر می کند.   چند گفتار از اریش فروم - آنچه در خدمت حیات قرار گیرد خیر و آنچه در خدمت مرگ قرار گیرد شر است. - عشق به زندگی بیشتر در جامعه ای پرورش می یابد که در آن امنیت، عدالت و آزادی برقرار باشد. - امنیت به معنی مورد تهدید قرار نگرفتن شرایط اسا سی مادی برای یک زندگانی آبرومندانه است. - عدالت به معنی هیچکس نتواند هدف مقاصد دیگران واقع شود. - آزادی به معنی هر کس بتواند در جامعه عضوی فعال و مسول باشد. - عشق نیروئی است که تولید عشق میکند. - ناتوانی عبارت است از عجز در تولید عشق.
فروم تاکید می کند که منش فرد از تاثیر فرد از تاثیر و نفوظ فرهنگی و نه از موجبات و نیروهای موثر درونی ، شکل می گیرد .وی پنج طرح شخصیتی راتوصیف می نماید :
·       - پذیراReceptiveکه به حمایت از دیگران متکی است .
· - بهره کش Exploitativeکه با اعمال قدرت و زورگویی و یا سود بردن از تزویر و حیله به مقاصد خود می رسند
         - سودا گرMarketingملاک توفیق در نظر او ثروت است و مردم از دید او کالاهایی برای داد و ستداند.
       - محتکر hoarding( تملک طلب ) که اساس بنیاد امنیت را بر پایه اندوختن بی حساب و نگاه داشتن همه چیز می پندارند .
    - سازنده Productive( مولد ) که تمام نیرو و توان خویش را در عشق و خلاقیت به کار می برد و هم از این رو به کمال رشد نائل می شود .

زندگی نامه ویکتور فرانکل

زندگی نامه ویکتور فرانکل
۱۹۴۲ دکترى جوان به همراه همسر جوانش که تازه با او ازدواج کرده بود و مادر و پدر و برادرش در وین دستگیر و به یک اردوگاه جنگى در بوهمیا منتقل شد. حوادثى که در آنجا و سه اردوگاه دیگر رخ داد دکتر جوان ـ زندانى شماره۱۱۹۱۰۴ـ را عمیقاً متوجه اهمیت معناجویى در زندگى کرد. یکى از اولین حوادثى که او را به این نتیجه رساند از دست دادن دست نوشته هاى علمى اش طى انتقال به آشویتس بود. او آنها را در داخل آستر کت خود جاسازى کرده بود اما مجبور شد در واپسین دقایق آنها را تحویل دهد. شبهاى بعد سعى کرد آنها را ابتدا به ذهنش و سپس بر روى کاغذ پاره هایى که پنهانى به دست آورده بود بازسازى کند. میل شدید او براى بازنوشتن و چاپ آن یادداشتها باعث شد سختیهاى اسارت را تحمل کند. حادثه مهم دیگر زمانى رخ داد که به همراه سایر زندانیان براى نصب خطوط راه آهن کار مى کرد. زندانیان از سرنوشت خویشاوندان و همسران خود کاملاً بى خبر بودند. دکتر جوان شروع به اندیشیدن راجع به همسر خودش کرد و دریافت که همسرش در درون او حضور دارد: «نجات انسان از طریق عشق و در عشق است. انسانى که هیچ چیزى در این جهان از خود به جا نگذاشته باز ممکن است حتى براى لحظه اى هم که شده در یاد وخاطره معشوق خویش سعادت و شادمانى را تجربه کند.» او متوجه شده بود که در میان زندانیان کسانى بخت زنده ماندن پیدا مى کردند که ایمان یا تصورى از آینده داشتند چه آن آینده انجام کارى مهم یا بازگشت به نزد عزیزانشان بود. کسانى که چنین انتظار و امید و دلبستگى هایى داشتند رنج خود را بهتر تحمل مى کردند و از یأس و ناامیدى شدیدى که جسم و روحشان را ازدرون تهى مى کرد و به مرگ منتهى مى شد مصون مى ماندند. «محرک اصلى انسان کسب لذت و پرهیز از درد نیست بلکه یافتن معنایى است در زندگى. فرد آماده رنج کشیدن است به شرط آنکه معنا و مقصودى در آن رنج بیابد.» دکتر جوان در ۱۹۴۵ از زندانهاى مخوف نازیها نجات پیدا کرد و تا ۵۲ سال بعد به زندگى فعال خود ادامه داد. از ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۷ بیست و نه دکتراى افتخارى از دانشگاههاى معتبر جهان و دهها جایزه علمى از کشورهاى مختلف دریافت کرد. او در ۲۰۹دانشگاه در هر پنج قاره جهان سخنرانى کرد و ۳۲کتاب به رشته تحریر درآورد که به ۲۷زبان ترجمه شده است.   زندگى ویکتور فرانکل victor frankel در ۲۶ مارس۱۹۰۵ در وین به دنیا آمد. پدرش مردى پرابهت و منضبط بود و مادرش هم زنى خوش قلب و دیندار. ویکتور پسرى استثنایى و فوق العاده کنجکاو بود. حتى د رچهارسالگى مى دانست که مى خواهد پزشک شود. در ۱۹۳۰دکتراى پزشکى گرفت و در مراکز مختلف درمانى و پژوهشى مشغول به کارشد. او با فروید در همان سالها آشنا شد (در ۱۹۲۵ شخصاً با فروید ملاقات کرده بود). اما نظریه آلفرد آدلر را بیشتر مى پسندید و در آن سال مقاله اى به نام «روان درمانى و جهان بینى» در نشریه بین المللى آدلر در روانشناسى فردى منتشر کرد. سال بعد فرانکل از اصطلاح Logotherapy براى اولین بار در یک سخنرانى عمومى استفاده کرد و به شرح و بسط دیدگاه خاص خود در روانشناسى وین پرداخت. وقتى به آشویتس منتقل شد دست نوشته هایى را که براى کتاب «دکتر و روح» تهیه کرده بود پیدا کردند و از بین بردند. تمایل شدیدش به کامل کردن آن کار و امیدش به اینکه بار دیگر در کنار همسر وخانواده اش باشد او را از یأس و ناامیدى که در آن شرایط هر شخصى را فرامى گرفت دور نگاه مى داشت. فرانکل پس از طى کردن دوران اسارت در دواردوگاه دیگر سرانجام در ۱۹۴۵ از اردوگاه رهایى پیدا کرد و به وین رفت. آنجا بود که متوجه شد بهترین عزیزانش از دنیا رفته اند. اگرچه بسیار تنها و شکسته بود. سرپرستى یکى از مراکز عصب شناسى وین را پذیرفت و تا ۲۵سال در آن سمت ماند. او بالاخره کتابش را بازسازى کرد و به چاپ سپرد. پس از چاپ این کتاب (یعنى کتاب دکتر و روح)، براى تدریس به مدرسه پزشکى دانشگاه وین دعوت شد. تنها در نه روز، کتاب دیگرى به رشته تحریر درآورد که عنوان اش این بود: انسان در جست وجوى معنى. فرانکل در ۱۹۴۷ با دخترى به نام الى ازدواج کرد که قدرت او را براى مقابله با مسائل و دشواریهاى جهان دوچندان مى ساخت. فرانکل در ۱۹۴۸ در رشته فلسفه دکترا گرفت. عنوان رساله اش The UnconsciousGod بود که به تحلیل و بررسى رابطه میان روانشناسى و دین مى پرداخت. همان سال استادیار عصب شناسى و روان پزشکى در دانشگاه وین شد. در ۱۹۵۰ انجمن پزشکى براى روان درمانى اتریش را بنیاد نهاد و خود ریاست آن را برعهده گرفت. پس از آنکه به درجه استادى ارتقا یافت در محافل بیرون از وین نیز به سرعت شهرت پیدا کرد. چنانکه گفته شد او دکتراهاى افتخارى و جوایز علمى و فرهنگى بسیارى دریافت داشت و حتى نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد. فرانکل تا سال ۱۹۹۰ یعنى تا ۸۵ سالگى به تدریس در دانشگاه وین ادامه داد. او یک کوهنورد قهار بود و لیسانس خلبانى اش را زمانى گرفت که ۶۷ سال داشت! در ۱۹۹۲ دوستان و اعضاى خانواده اش به افتخار وى مؤسسه ویکتور فرانکل را تأسیس کردند. فرانکل در ۱۹۹۵ زندگینامه خود نوشته اش را به پایان رساند و در ۱۹۹۷ آخرین اثرش «انسان در جست وجوى معنى غایى» را برپایه تجربیات دیرینه اش منتشر ساخت. او مجموعاً ۳۲ کتاب منتشر ساخته است که به ۲۷ زبان ترجمه شده اند. ویکتور فرانکل در دوم سپتامبر ۱۹۹۷ در اثر سکته قلبى درگذشت.   اندیشه و تجربیات علمى نظریه هاى علمى و روان درمانى ویکتور فرانکل تا حدودى برپایه تجربیات او در اردوگاههاى مرگ نازى شکل گرفت. او با مشاهده دقیق وضعیت روحى کسانى که از درون تهى مى شدند و نمى توانستند به زندگى خود ادامه دهند به صحت گفته نیچه پى برد: «آن که چرایى در زندگى دارد تقریباً با هر چگونه اى خواهد ساخت.» او مى دید کسانى که امید وصال با محبوبشان را داشتند یا طرح ها و برنامه هایى در سر داشتند که خود را نیازمند انجام و تکمیل آنها مى دیدند یا کسانى که ایمانى قوى داشتند بهتر از آنان که امیدشان را یکسره از دست داده بودند شرایط دشوار اردوگاه را تحمل مى کردند. فرانکل روان درمانى خود را لوگوتراپى مى نامید. Logotherapy از کلمه یونانى Logos اشتقاق یافته است که داراى معانى مختلف کلمه، روح، خدا یا معنى است. فرانکل معناى آخر را در کانون توجه خود قرار مى دهد: معنى. گرچه معانى دیگر را هم کاملاً از نظر دورنمى دارد. فرانکل در مقایسه دیدگاه خود با دیدگاه دو روانکاو بزرگ دیگر وین یعنى فروید و آدلر مى گوید که فروید اساساً اراده معطوف به لذت یا لذت جویى را ریشه همه انگیزه ها و فعالیتهاى انسان مى داند و آدلر اراده معطوف به قدرت را. لوگوتراپى اراده معطوف به معنى یا معناجویى را بنیان زندگى انسان مى شمارد. فرانکل از واژه یونانى noos هم استفاده مى کند که به معناى فکر یا روح یا روان است. به عقیده او در روانشناسى سنتى عقیده بر این است که انسانها مى کوشند کشمکش روانى را به حداقل برسانند. فرانکل به جاى این نظر یا علاوه بر آن، مى گوید که ما باید به noodynamics هم توجه کنیم به این معنى که کشمکش درونى براى سلامتى انسان ضرورى است لااقل وقتى که به معنى منتهى شود. درواقع خود کشمکش مى تواند محرک قویى براى رفتار آدمى باشد. شاید معضل اصلى اى که فرانکل از اوایل زندگى علمى خود دلمشغول آن بود خطر فروکاست گرایى بود. در آن زمان تا حدودى مانند امروز، مدرسه هاى پزشکى بر این نظر پاى مى فشردند که همه چیز محدود به فیزیولوژى است. فیزیولوژى نیز به فروکاست گرایى (reductionism) دامن مى زد. یکى از این فروکاستن ها آن بود که فکر یا روان را مى توان براساس سازوکارهاى مغز به خوبى شناخت. در این دیدگاه وجه معنوى یا روحانى زندگى انسان به سختى مورد اعتنا قرار مى گرفت. فرانکل مخالف این فروکاست گرایى ها بود. هدف او آن بود که تعادلى میان نظرات روانشناسى و دیدگاههاى معنوى برقرار کند.   وجدان: یکى از مفاهیم اصلى اندیشه ویکتور فرانکل، مفهوم وجدان است. او وجدان را نوعى معنویت ناخودآگاه تلقى مى کند که متفاوت با ناخودآگاه غریزى فروید و دیگران است. وجدان عاملى در میان عوامل دیگر نیست بلکه قلب و هسته وجودما وسرچشمه هویت شخصى ماست. فرانکل در این باره مى گوید: «انسان موجودى مسؤول است، او از لحاظ وجودى مسؤول است. مسؤول وجودخویش.» وجدان خصلتى شهودى و بسیار شخصى دارد. وجدان به شخص حقیقى در موقعیت حقیقى مرتبط است و نمى توان آن را به قوانین کلى ساده تقلیل داد. باید با آن زندگى کرد. فرانکل از وجدان با عنوان خودشناسى وجودى شهودى یا «حکمت قلب» یاد مى کند چیزى که به زندگى مان معنا مى بخشد. فرانکل خاطرنشان مى کند که حیوانات در زندگى خود تحت راهنمایى غرایز قرار دارند. در جوامع سنتى قواعد و هنجارها و سنتهاى اجتماعى هستند که جاى غریزه ها را مى گیرند اما امروزه به دشوارى چنین چیزهایى در اختیارمان است. ما مى کوشیم در همرنگى با دیگران و در عرف و عادتها زندگى مان را پیش ببریم: «دیگر غریزه اى به انسان نمى گوید که چه باید کرد و سنتى هم به او نشان نمى دهد که چه باید کرد و چیزى نمى گذرد که او نمى داند چه خواهد کرد و درنتیجه کارى مى کند که دیگران از او مى خواهند و روز به روز بیشتر اسیر همرنگى جماعت مى شود. این خلأ وجودى به صورت ملامت و بى حوصلگى ظاهر مى شود و گفته شوپنهاور را به یاد مى آورد که گفت انسان همواره محکوم است که میان دو قطب متضاد بى حوصلگى و هیجان در کشمکش و نوسان باشد.» اما در هر حال نمى توانیم از مواجهه بااین واقعیت بپرهیزیم که ما آزادى و مسؤولیت داریم که در زندگى مان دست به انتخاب بزنیم و براى آن معنایى خاص خودمان بیابیم. البته معنى را باید یافت و نمى توان آن را به کسى هدیه کرد. معنى مثل خنده است شما نمى توانید کسى را مجبور کنید بخندد باید برایش لطیفه اى تعریف کنید. این حکم در مورد ایمان، امید و عشق هم صادق است. نمى توان آنها را صرفاً با فعل اراده به وجود آورد. فرانکل تصریح مى کند که «معنى چیزى است که باید آن را کشف کرد نه ابداع. معنى واقعیت خاص خودش را دارد و مستقل از اذهان ماست.» مانند تصویرى است که باید آن را دید نه آنکه با قوه خیالمان آن را پدید بیاوریم. سنت و ارزشهاى سنتى به سرعت از زندگى عده اى ناپدیدمى شود ولى این موضوع در عین حال که بسیار اسف انگیز و دشوار است لزوماً به یأس و نومیدى ختم نمى شود. معنى وابسته به ارزشهاى اجتماعى نیست. به یقین هر جامعه اى مى کوشد معنادارى را در قواعدى که براى رفتار به دست مى دهد خلاصه کند. اما بنابر عقیده فرانکل که صبغه تا حدودى فردگرایانه آن را نمى توان انکار کرد معنى نسبت به هر فردى خصلت یکه و یگانه دارد. کار روانشناسان و روان درمانگران و مربیان آن است که مردم را در بسط و گسترش وجدان فردى شان و یافتن معنى هاى منحصر به فرد آنان یارى کنند.   خلأ وجودى: این تلاش و تقلا براى یافتن معنى ممکن است حاصلى به بار نیاورد و این بى حاصلى و سرخوردگى به نوعى روان رنجورى خاص بینجامد، چیزى که مى توان آن را روان رنجورى معنوى یا وجودى نامید. به نظر مى رسد مردم امروزه بیش از گذشته زندگى شان را تهى و بى معنى و بى هدف و برباد رفته تجربه مى کنند و گاه در واکنش در برابر این تجربیات کارهاى نامعقولى انجام مى دهند که به خودشان یا دیگران یاجامعه و یا هر سه آسیب مى زند. فرانکل از این وضعیت به خلأ وجودى تعبیر مى کند. بى معنایى یک حفره و خلأ در زندگى ماست. هرگاه خلأیى وجود داشته باشد چیزهایى براى پر کردنش به آن هجوم مى برند. فرانکل مى گوید که یکى از علائم و نشانه هاى خلأ وجودى در جامعه ماملالت و بى حوصلگى است. او خاطرنشان مى کند که چگونه اکثر مردم وقتى بالاخره زمان و فرصت آن را پیدا مى کنند که کارى را که مى خواهند بکنند انجام دهند انگار دیگر میلى به انجام آن ندارند! وقتى بازنشسته مى شوند به بحران روحى دچار مى شوند، یا دانشجویان سرخورده که هر آخر هفته بدمستى مى کنند. واکنش عده اى هم آن است که هر روز غروب خودشان را در سرگرمیهاى منفعلانه غوطه ور مى سازند. فرانکل این وضعیت را «روان رنجورى یکشنبه» مى خواند. خلاصه آنکه ما تلاش مى کنیم خلأهاى وجودیمان را با چیزهایى پرکنیم که چون تاحدودى ما را راضى مى کنند این امید را پیدا مى کنیم که رضایت وخرسندى نهایى ما را هم فراهم کنند: چه بسا بکوشیم زندگى مان را با لذت وپرخورى وپرداختن افسارگسیخته به امور جنسى پرکنیم یا به دنبال قدرت برویم مخصوصاً قدرتى که کامیابى هاى مالى فراهم مى کند. همچنین ممکن است زندگى مان را با مشغله هاى گوناگون کارى، همرنگى با جماعت وعرف وعادتها پرسازیم یا خشم ونفرت پیشه کنیم و ایام عمرمان را صرف تلاش براى نابودکردن چیزهایى کنیم که گمان مى کنیم به ما صدمه مى زنند. این امکان هم وجود دارد که زندگى مان را با پاره اى دور باطل هاى روان رنجورانه بیامیزیم نظیر وسواس نسبت به نظافت ونظایر آن. این دور باطل هاى روانى در چیزهایى یافت مى شوند که فرانکل از آن به «اضطراب انتظارى» تعبیر مى کند: گاه ممکن است شخص از چیزى آنقدر واهمه و هراس داشته باشد که خود این هراس او را به آن چیز اضطراب انگیز نزدیک کند. در واقع اضطراب انتظارى دقیقاً همان چیزى را که شخص از آن واهمه دارد به وجود مى آورد. تست یا آزمون اضطراب مثال آشکار این قضیه است: اگر شخصى از این بترسد که از پس آزمونها به خوبى برنیاید خود این اضطراب وترس ممکن است وى را در گذراندن درست آن آزمونها از موفقیت دور کند. مشکل دیگرى که فرانکل دراینجا برمى شمارد قصد وتوجه مفرط است . دراین حالت شخص آنقدر سخت و جدى تلاش مى کند که خود این افراط او را ناموفق مى دارد. یکى از رایج ترین نمونه هاى آن بى خوابى است : خیلى ها وقتى نمى توانند بخوابند همچنان تلاش مى کنند که با استفاده از انواع واقسام روشها خوابشان ببرد واین تلاش براى خوابیدن خودش مانع از خوابیدن مى شودو بدین ترتیب این دور ادامه مى یابد. مثال دیگر وضعیت کسانى است که احساس مى کنند باید عاشقانى استثنایى و بى همتا باشند: مردان احساس مى کنند که باید «آخرش» باشند. درمقابل، برخى از زنان همتاى آنان هم تصور مى کنند متعهدند که از اوج لذت جنسى برخوردار شوند. اما خود این توجه وتلاش افراطى به ناآرامى ولذت کمتر منجر مى شود. گویى هرچیزى که از حد متعادل و معقول خود مى گذرد به ضدش بدل مى شود. سومین دشوارى، فکرکردن بیش از اندازه است . دراین حالت شخص شدیداً درحال اندیشیدن است . گاه ما انتظار داریم چیزى اتفاق بیفتد واتفاق هم مى افتد صرفاً به این علت که وقوع آن قویاً به اعتقادات ونگرشهاى ما بستگى دارد. فرانکل دراین مورد از زنى یاد مى کند که در کودکى تجربیات جنسى بدى داشت و نتوانسته بود به شخصیت قوى وسالمى برسد. وقتى به مطالعه برخى متون روانشناسى پرداخت که مى گفتند این گونه تجربیات باعث مى شوند که فرد قادر نباشد از روابط جنسى لذت ببرد دچار مشکلاتى شد! تلقى فرانکل از خلأ وجودى به تجربه هاى او در اردوگاههاى مرگ نازیها برمى گردد. وقتى چیزهاى روزمره اى که به زندگى مردم معنا مى بخشند ـ از جمله کار ، خانواده، خوشى هاى کوچک زندگى ـ از زندگى شان حذف مى شد گویى آینده شان به مخاطره مى افتادوحتى محو مى شد. فرانکل مى گوید که انسان فقط مى تواند با نظر به آینده زندگى کند: «زندانیانى که امید و ایمانشان به آینده، به آینده خودشان را از دست مى دادند از بین مى رفتند». فرانکل معتقد است اگرچه امروزه اردوگاه مرگى بدان شکل درمیان نیست اما خلأ وجودى نه تنها شیوع دارد بلکه به سرعت در سراسر جامعه در حال گسترش است . او ازاین احساس بیهودگى و طفیلى بودن به تجربه درافتادن در پوچى و هاویه نام مى برد. به دید او حتى افراط و تفریط هاى سیاسى و اقتصادى دنیاى امروز را هم مى توان انعکاس هاى بیهودگى وپوچى دانست: او مى گوید به نظر مى رسد ما بین یکسان سازى ماشین وار فرهنگ غرب و تمامیت طلبى هاى نظامهاى کمونیست ، فاشیست و تئوکراتیک گرفتار آمده ایم. همرنگ شدن در جامعه توده بنیاد یا در تمامیت طلبى، هردو ارضا مى کنند افرادى را که مى خواهندخلأ وجودى زندگى شان را انکار کنند. فرانکل افسردگى ، اعتیاد و پرخاشگرى را سه روان رنجورى مهم توده ها مى نامد. او در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که ارتباطى قوى بین احساس بى معنایى وفعالیتهاى مانند جرم وجنایت، مصرف موادمخدر وافراط کاریهاى جنسى وجود دارد. او حتى هشدار مى دهد که خشونت، استفاده از موادمخدر وسایر فعالیتهاى منفى که تلویزیون، فیلم هاى سینما وحتى موسیقى مؤید وجود آنهاست نشانه وجود بى معنایى است ونتیجه کار کسانى را نشان مى دهد که مى کوشند زندگى شان را با تقلید از «قهرمانان خیالى شان» تنظیم کنند. به عقیده او حتى ورزش هم ممکن است مروج پرخاشگرى باشد.   یافتن معنا : معنى را چگونه و در چه چیزهایى مى توان یافت؟ فرانکل سه راه عمده برمى شمارد: اولین راه ورهیافت، ارزشهاى تجربى است یعنى اینکه ما چیزى یا شخصى را ارزشمند تجربه کنیم . این مى تواند شامل تجربیات زیبایى شناختى باشد. مثل مشاهده شگفتى هاى طبیعت یا دیدن آثار بزرگ هنرى. به عقیده فرانکل مهمترین نمونه هاى ارزشهاى تجربى عشقى است که نسبت به دیگرى احساس مى کنیم. به واسطه عشق مان ـ معشوقمان را یارى مى کنیم که به معنا نزدیک شود وبدین وسیله خودمان نیز به معنى نزدیک مى شویم. او مى گوید: «عشق عالى ترین هدفى است که انسان مى تواند شوق آن را داشته باشد». فرانکل خاطرنشان مى کند که در جامعه معاصر خیلى ها امور شهوانى را با عشق اشتباه مى گیرند. بدون عشق امور جنسى چیزى بیش از یک فعالیت ساده وسافل زیستى نخواهدبود و دیگرى صرفاً ابزارى است که باید مورداستفاده قرارگیرد، مانندوسیله اى درخدمت یک هدف. از امورجنسى فقط وقتى مى توان لذت کامل برد که جلوه فیزیکى و جسمانى عشق باشد. عشق شناخت و تأیید یگانگى شخص دیگر در مقام فرد است با فهمى شهودى از مقام انسانى او. در غیر این صورت، دوطرف رفتارى شىءگونه بایکدیگر خواهندداشت. دومین راه کشف معنى ارزش هاى خلاق و ابداع گرایانه است، با انجام کارى. این خلاقیت فعالیت در عرصه هاى هنر و موسیقى و نوشتن و اختراع و ابتکار و جزاینها را دربرمى گیرد. فرانکل خلاقیت و نیز عشق را کارکرد ناخودآگاه معنوى یعنى وجدان مى داند. غیرعقلى بودن تولید هنرى مانند آن درک شهودى است که به ما امکان مى دهد خیر و خوبى را تشخیص دهیم. فرانکل دراین مورد چنین مثال مى زند: «ما مواردى را مى شناسیم که در آن یک ویلون زن همیشه سعى مى کند تا آنجا که امکان دارد آگاهانه ویلون بنوازد. او از گذاشتن ویلون روى شانه اش تا انجام فنى ترین جزئیات این کار مى خواهد هرکارى را آگاهانه و با درک و هوشیارى تام و تمام انجام دهد و همین باعث مى شود کار او کاملاً ناموفق از آب درآید. معالجه باید ایمان و اطمینان بیمار به ناخودآگاه را به او بازگرداند. راهش هم آن است که او به خوبى درک کند که ناخودآگاهى اش از قوه آگاهى اش موسیقیایى تر است.» سومین راه معنایابى شامل امورى ازقبیل شفقت و نوع دوستى، شجاعت، شوخ طبعى و نظایر اینهاست. اما شاخص ترین مثال فرانکل تقرب به معنى از طریق رنج است. او دراین مورد به یکى ازمراجعه کنندگانش اشاره مى کند: دکترى که همسرش مرده بود و او درمرگش سخت اندوهگین و سوگوار بود. فرانکل از او مى پرسد: اگر شما اول مى مردید زنتان چه مى کرد؟ دکتر در پاسخ مى گوید: خب این برایش بسیار غم انگیز و سوگناک بود. فرانکل مى گوید: حال که او اول مرده، از این رنج و سوگوارى برکنار است اما شما مجبورید بهاى آن را با زنده ماندن و سوگواریتان بپردازید. به عبارت دیگر غم و اندوه بهایى است که براى عشق باید بپردازیم: براى دکتر، این فکر، به مرگ همسرش و اندوه و سوگ خودش معنامى بخشید. بدین ترتیب رنج و اندوه او به چیزى بیشتر بدل شد. اگر معنایى درکار باشد رنج را مى توان با بزرگى و شرافت تحمل کرد. فرانکل همچنین خاطرنشان مى کند که افراد جداً بیمار غالباً فرصت و مجال آن را پیدانمى کنند که شجاعانه رنج خود را تحمل کنند و بدین ترتیب بزرگى و منزلت خود را بیشتر حفظ کنند. به آنها گفته مى شود: خوشحال باشید، خوش بین باشید، بخندید تا دنیا به رویتان بخندد. آنها غالباً نسبت به اندوه و مصیبت خود احساس شرمندگى و خجلت مى کنند. فرانکل مى نویسد: «هرچیزى را مى توان از انسان گرفت جز یک چیز: آخرین آزادى هاى انسان را ـ آزادى اینکه درهرموقعیتى راه خودش را انتخاب کند.»   وجودمتعالى: ارزش هاى تجربى و خلاق و والا درنهایت جلوه هایى از چیزى بسیار بنیادى تر هستند که فرانکل آن را معنى برین و وجودمتعالى یا استعلا (TRANSCENDENCE) مى نامد. معنى برین عبارت از این اندیشه است که در زندگى معنایى نهایى و واپسین یا غایى وجودداردکه مستقل از دیگران، مستقل از طرح ها و برون افکنى هاى ما و فراتر از مقام و منزلت وجودى ماست. فرانکل آن را دال برخدا و معناى روحانى مى داند. او تصریح مى کند که لازم است یادبگیریم که ناتوانى مان درفهم و ادراک کامل معنى برین و وجود متعالى را بپذیریم و تحمل کنیم زیرا «معنى (Logos)عمیق تر از منطق (Logic) است.» از نظر فرانکل خدا درعین حال هم متعالى و هم عمیقاً متشخص یا شخص وار (Personal) است. او خاطرنشان مى کند که حتى ملحدان و شکاکان و معلقان هم اى بسا مفهوم استعلا را بپذیرند بدون آنکه از کلمه خدا استفاده کنند. درهرحال فرانکل معتقداست که روى برگرداندن از خدا سرچشمه نهایى همه بیماریهاى عمیق روحى و روانى است. او مى نویسد: «همین که فرشته درما واپس زده شود به صورت یک شیطان درمى آید.» درمانگرى هاى فرانکل جالب توجه اند که دراینجا مجالى براى پرداختن به آنها وجودندارد. فقط درنهایت اختصار به یکى از آنها اشاره مى کنیم:پرهیز از درون نگرى مفرط و غوطه ورشدن در دنیاى درون، پرهیز از اندیشیدن مفرط و بى حد و مرز. فرانکل مى گوید:در دنیاى امروز برخودنگرى و خودکاوى تأکیدبسیارمى شود که این میراث فروید است. اما این کار عملاً به دورشدن ازمعنى غایى مى انجامد. «وجودانسان ـ لااقل مادام که دچار روان رنجورى نشده است همواره معطوف به (انجام) چیزى یا (محبت به) شخصى غیر از خود است.» که فرانکل آن را خوداستعلایى یا تعالى یافتن وجود آدمى مى خواند. و در توضیح آن، جمله اى از آلبرت شوایتزر را نقل مى کند: تنها راههایى که درآنها واقعاً مسرور و سعادتمند خواهى بود راههاى آنانى است که مى کوشند خدمت کنند، خدمت و یاریى راستین...  

ویلیام گلاسر -واقعیت درمانی

ویلیام گلاسر -واقعیت درمانی  

شرح حال

 ویلیام گلاسر در سال 1925میلادی در شهر کلیولند ایالت اوهایو در کشور آمریکا متولد شد. تحصیلاتش را در همان شهر و در دبیرستان هایتس و سپس در موسسه تکنولوژی کیس و سرانجام در سال 1953میلادی در دانشکده پزشکی دانشگاه رزرو غربی به پایان رسانید.در نوزده سالگی موفق به اخذ مهندسی شیمی شد.در بیست و سه سالگی یک درجه ی روانشناسی بالینی گرفت و در بیست و هشت سالگی پزشک شد .دکتر گلاسر تا سال 1957 در لس /انجلس به عنوان روان پزشک کار می کرد .روش او در درمان جوانان بزهکار توجه گسترده ای را به خود جلب کرده است .

     تجارب و فعالیت های گلاسر در مدرسه ی دخترانه ی ونتورا بود که باعث شد تا گلاسر واقعیت درمانی را شکل دهد . واقعیت درمانی نوعی روان درمانی است که درآن سعی می شود با توجه به مفاهیم واقعیت مسئولیت و امور درست ونادرست در زندگی فرد به رفع مشکلات او کمک شود. نظرات افراد موثر در نظریه ی واقعیت درمانی دانشمندانی چون آبراهام مازلو دکتر هارینگتون و دکتر پل دوبوآ بود .دکتر پل دوبوآ مهمترین فردی بود که افکارش مقدمه ای بر پیدایش واقعیت درمانی شد.

 آثار مهم ویلیام گلاسر:

1-واقعیت درمانی:یک رویکرد جدید به روانپزشکی - روان درمانی(1965).

2-مدارس بدون شکست(1969).

 3-جامعه ی در حال تکوین هویت(1975).

4-اعتیاد مثبت(1976)

5ایستگاه های مغز(1981)

 6-نظریه ی انتخاب:یک روان شناسی جدید استقلال شخصی(1998).

 7-مشاوره با نظریه ی انتخاب:واقعیت درمانی جدید(2000).

8-هشدار:روانپزشکی می تواند پرخطر باشد برای سلامت روانی شما(2003)

9-ازدواج بدون شکست

10-نوجوانان ناخشنود

11-هر دانش آموزی می تواند موفق شود

 واقعیت درمانی وشکست

      قسمت اعظم آموزش وپرورش فعلی ما روی شکست تکیه می کند. و تعدادی از دانش آموزان شکست می خورند تا زمانی که مدارسی را به وجود نیاورده باشیم که کودکان بتوانند از طریق استفاده منطقی وعقلانی از توانایی هایشان به موفقیت دست یابند, برای حل مشکلات عمده کشور کار مهمی انجام نداده ایم, لذا شاهد افزایش نا بسامان یهای اجتماعی خواهیم بودهیچ کس به اندازه افرادی که در مدارس کار می کنند از مشکلات کودکان شکست خورده آگاه نیست

      بسیاری از این افراد پس ازقبول شکست خود, درحالت انفعال  و کنا ره گیری به سر می برند, یا گاهی اوقات چنانچه اخیرا بیشتر مشاهده می کنیم علیه سیستمی که به نظرشان شانس موفقیت به آنها نداده طغیان می کنند شکست دارای انواع گوناگون نیست , تنها دونوع شکست وجود دارد وحتی این دو نوع نیزیعنی شکست در(مبادله محبت ) وشکست در(کسب احساس ارزشمندی ) به قدری وابسته ومربوط به یکدیگرندکه جدا جدا کردن آنها هم دشوار و احتمالا غیر طبیعی خواهد بود .

در نظریه واقعیت درمانی ، نیاز های اساسی عبارت اند از :

1.      نیاز به مبادله عشق و محبت

2.     نیاز به احساس ارزشمندی .

    بچه ها در مدرسه شدیدا به محبت و عاطفه نیازمند هستند. نه تنها از جانب معلمان بلکه در بین خودشان نیز اینگونه اند فرد بزرگسالی که در زمان کودکی خود نتوانسته راه و رسم مبادله محبت را بیاموزد ، در همه دوران زندگی خود نیز شاگرد ضعیفی در مکتب محبت خواهد بود .

ادامه مطلب ...

نظریه جان دیوئی

نظریه جان دیوئی
جان دیوئی، تفکر خلاق را در عملکرد تحلیلی آن به پنج مرحله تقسیم کرده است:

1. احساس به وجود مشکل.

2. مشخص کردن مشکل و تعیین حدود و تحلیل اجزای آن.

3. گردآوری معلومات از ابعاد مختلف که مربوط به مشکل است.

4. طرح چند فرضیه و از مجموع معلومات گردآوری شده که در حل مشکل دخالت دارند.

5. آزمایش فرضیات، یکی بعد از دیگری و اثبات یکی از آنها که بتواند پاسخگوی حل کامل مسأله و مشکل باشد.

6. تکرار تجربه موفق به تعداد زیاد و در نتیجه استنتاج قاعده عمومی از تجربه‏ها(1).

منبع:جان دیوئی «اخلاق و شخصیت» ص 184 - 180 و با تلخیص: ترجمه مشفق همدانی، چ دوم، انتشارات فرانکلین، (انقلاب اسلامی امروز)، 1329.

زندگی‌نامه لو ویگوتسکی

زندگی‌نامه لو ویگوتسکی

«یادگیری، چیزی فراتر از به دست آوردن قابلیت تفکر است. یادگیری عبارت است از به دست آوردن بسیاری قابلیت‌های خاص برای فکر کردن درباره چیزهای مختلف.»

لو ویگوتسکی

لو ویگوتسکی در 17 نوامبر 1896 در شهر اورشا در ناحیه غربی امپراطوری روسیه به دنیا آمد. او در دانشگاه مسکو به تحصیل پرداخت و در سال 1917 در رشته حقوق فارغ‌التحصیل شد. او در دوران تحصیل دانشگاهیش به مطالعه موضوعات مختلفی چون جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی، روان‌شناسی و فلسفه پرداخت. کار رسمی ویگوتسکی در زمینه روان‌شناسی در سال 1924 و هنگامی آغاز شد که او به مرکز روان‌شناسی مسکو پیوست و با آلکسی لئونتیف و الکساندر لوریا به همکاری پرداخت.

زندگی حرفه‌ای ویگوتسکی لو ویگوتسکی نویسنده‌ای پرکار بود و در یک دوره ده ساله، شش کتاب در زمینه روان‌شناسی منتشر کرد. علایق او بسیار متنوع بود امّا غالباً بر روی دو موضوع رشد کودک و آموزش تمرکز داشت. او همچنین موضوعاتی نظیر روان‌شناسی هنر و رشد زبانی را برای نخستین بار مطرح ساخت.
برخی از نظریه‌های مهم ویگوتسکی به قرار زیرند:

  • ناحیه رشد مجاور : به گفته ویگوتسکی، ناحیه رشد مجاور عبارت است از «فاصله بین سطح رشد واقعی کودک که از طریق حل مساله به صورت مستقل تعیین می‌گردد و سطح رشد بالقوه او که از طریق حل مساله تحت سرپرستی و هدایت یک فرد بالغ یا با همکاری دیگر همسالان مشخص می‌شود.» پدر و مادر و آموزگاران می‌توانند از طریق فراهم ساختن فرصت‌های آموزشی که درون ناحیه رشد مجاور کودک قرار گیرد، یادگیری او را پرورش دهند.
  • نظریه اجتماعی فرهنگی: ویگوتسکی معتقد بود که رشد انسان در نتیجه تعامل پویا بین فرد و جامعه است. کودک از طریق این تعامل به تدریج و به طور مداوم از پدر و مادر وآموزگاران یاد می‌گیرد. البته این یادگیری از فرهنگی به فرهنگ دیگر می‌تواند متفاوت باشد. شایان ذکر است که نظریه ویگوتسکی بر طبیعت پویای این تعامل تاکید دارد. فقط جامعه بر افراد تاثیر نمی‌گذارد بلکه افراد نیز بر جامعه تاثیر گذارند.

زندگی ویگوتسکی بسیار کوتاه بود و او در 11 جون 1934 در سن 38 سالگی به بیماری سل از دنیا رفت.

کمک به روان‌شناسی لو ویگوتسکی یک متفکر تاثیرگذار در حوزه روان‌شناسی محسوب می‌گردد و بسیاری از کارهایش هنوز در حال کشف شدن است. با وجودی که او همعصر اسکینر، پاولوف، فروید و پیاژه بود امّا کارهایش هرگز در دوران زندگیش به آن درجه از شهرت و برجستگی نرسید. بخشی از آن بدین دلیل بود که کارهای او مورد انتقاد حزب کمونیست قرار داشت و بدین خاطر، نوشته‌هایش به سختی در دنیای غرب قابل دستیابی بود. مرگ زود هنگام او در 38 سالگی نیز در گمنام ماندنش دخالت داشت.با وجود این، تاثیر و نفوذ کارهای ویگوتسکی پس از مرگش، به ویژه در حوزه‌های روان‌شناسی رشد و آموزش، روز به روز بیشتر می‌شود.