زندگینامه روان شناسان

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

زندگینامه روان شناسان

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

فروید در سال 1856 در شهر فرایبرگ واقع در ایالت موراویا (که حالا

فروید در سال 1856 در شهر فرایبرگ واقع در ایالت موراویا (که حالا قسمتی از کشور چک اسلواکی است ) به دنیا امد . او نخستین فرزند یک مادر 20 ساله و یک پدر 40 ساله بود البته پدر او از ازدواج قبلی خود دو پسر بزرگتر هم داشت . پدر فروید تاجر پشم بود اما هیچ وقت موفقیت زیادی در حرفه خود نداشت . فروید از 4 سالگی در وین پایتخت اتریش زندگی کرد. فروید در کودکی شاگرد درخشانی در مدرسه بود و خانواده هم مشوق درس خواندن او بودند والدین فروید برای انکه او بتواند تحصیل کند یک چراغ روغنی برایش تهیه کردند در حالیکه افراد دیگر خانواده تنها شمع در اختیار داشتند.
فروید در سن ورود به دانشگاه در انتخاب رشته تحصیلی دچار شک و تردید شد با کمی تردید رشته پزشکی را برگزید و دلیل اصلی وی این بود که بدینوسیله فرصت می یافت به تحقیق بپردازد. فروید در دانشکده پزشکی پژوهش های علمی درباره نخاع یک نوع ماهی بنام پترومیزون  انجام داد.

فروید در سنین 26 تا 35 سالگی با بیقراری به دنبال یک رشته علمی می گشت تا بتواند در ان به کشف علمی نائل شود برای مدت زمانی فروید می پنداشت می تواند کاربردهایی انقلابی برای کوکائین بیابد دارویی که ظاهرا بطور موقت به ان وابسته شده بود.

فروید برای بازدید از آزمایشگاه شارکو به پاریس رفت . شارکو در این آزمایشگاه درباره اسرار بیماری هیستری تحقیق می کرد مطالعه درباره همین بیماری بود که بعدها بصورت سرآغازی برای خدمات بزرگ فروید درامد . واژه هیستری هم برای عوارض جسمی و هم برای اختلالات حافظه که برای آنها هیچ توجیه فیزیولوژیکی وجود ندارد بکار برده می شود.

فروید در پژوهش های نخستین خود درباره هیستری از کارهای ژوزف برویر پیروی میکرد که توانسته بود خانمی را (آنا او  ) با هیپنوتیزم و کمک به تخلیه افکار و احساسات واپس زده او درمان کند.

در سال 1895 به نظر برویر و فروید چنین میرسید که بیماران هیستریک به نحوی تمایلات و عواطف خود را از بخش آگاه ذهن خارج ساخته یا واپس زده اند ، انرژی حاصل از این کارسپس بصورت علائم فیزیکی بیماری درامده است. پس درمان این بیماری باید شامل آشکارسازی و آزاد کردن هیجانات و عواطفی باشد که قبلا به بخش جداگانه ای از ذهن ( ناخوداگاه ) سوق داده شده اند.

درمان زنی بنام الیزابت می تواند روشنگر کارها و مطالعات اولیه فروید درباره بیماری هیستری باشد الیزابت از دردهای هیستریک در ناحیه رانها رنج می برد دردهایی که پس از گردش و پیاده روی با شوهر خواهر خود که الیزابت نسبت به او احساس عاطفی خاصی داشته بدتر می شده است. کمی بعد خواهر الیزابت می میرد هنگامی که الیزابت کنار بستر خواهر درگذشته خود ایستاده بود برای لحظه کوتاهی این فکر به ذهن او رسید که شوهر خواهر  من ازاد شده است و می تواند با من ازدواج کند اما پذیرفتن این فکر از لحاظ اخلاقی برای الیزابت ممکن نبود بطوریکه او فورا این فکر را واپس زد و سرکوب کرد.

از ان پس حال الیزابت بدتر شد و گرفتار دردهای هیستریک شدید گردید زمانیکه فروید درمان او را اغاز کرد الیزابت صحنه کنار بستر مرگ خواهرش را به کلی از یاد برده بود برای آشکار کردن ان صحنه و خاطرات دیگر ساعات روانکاوی زیادی ضروری بود زیرا الیزابت برای دور نگهداشتن این خاطرات از حوزه شعور آگاه دلایل محکمی داشت سرانجام الیزابت این توانایی را یافت که به احساسات خود نسبت به ان مرد آگاه گردد و تا حدودی که توانست ان احساسات را بپذیرد و دیگر نیازی به تبدیل انها به نشانه های جسمی پیدا نکرد.

فروید در درمان الیزابت و بیماران دیگر از فن برویر ( هیپنوتیزم ) استفاده نکرد بلکه از روش تداعی ازاد استفاده کرد که در ان به بیمار توصیه می نمود جلوی افکار خود را باز بگذارد و هر چیز  را همانطور که روی می دهد یعنی بدون کوشش برای منظم کردن و سانسور افکار خود بیان کند.

فروید همچنین پی برد با انکه روش تداعی ازاد منجر به کشف افکار و احساسات بیمار می شود اما این روش نوین کاملا هم ازاد نیست بیماران در مقابل این جریان به شدت مقاومت به خرج می دهند بیماران شرح بعضی  موضوعات را متوقف می کنند ، موضوع صحبت را عوض می کنند ، و تاکید می کنند که افکار انان بیش از ان بی اهمیت هستند که بازگو شوند. فروید این گسیختگی ها در جریان افکار را مقاومت نامید و ان را مدرک و دلیل نوین دیگری برای نیروی واپس زنی در ذهن دانست.

به عبارت دیگر فروید شاهد جدیدی به نفع فرضیه خود که (( ذهن بیمار با او در حال جنگ است و برخی از تمایلات و خواسته ها از نظر معتقد ات وباورهای اخلاقی ، زیبایی شناسی و شخصی بیمار ناپذیرفتنی است و به همین دلیل ان تمایلات لازم بوده است که واپس زده شود )) را یافت.

فروید بر پایه نظریه خود گفت تنها بیماران هیستریک یا نوروتیک نیستند که از این نوع تعارض درونی رنج می برند همه ما افکار و خواسته هایی داریم که نمی توانیم انها را بپذیریم در بیماریهای نوروتیک بویژه واپس زنی و تعارض شدید می شود و بیمار از عهده اداره کردن انها دیگر برنمی اید و در نتیجه نشانه های بیماری ظاهر می شود.

برویر و فروید کتابی بنام مطالعاتی درباره هیستری را در سال 1895 منتشر کردند که تبدیل به نخستین کار کلاسیک در نظریه روانکاوی گردید. اما از ان پس برویر کار خود را در این زمینه ادامه نداد.

علت این تصمیم برویر تا حدود زیادی مربوط به جهتی بود که این پژوهش ها در پیش گرفته بود. فروید به این نکته واقف شده بود که هیجانات و عواطف عمده ای که بیماران هیستریک مانع از ورود انها به منطقه شعور روشن خود می شوند از نوع احساسات جنسی می باشند . هر چند برویر نیز ان را صحیح قلمداد میکرد ولی شخصا ان را تنفرامیز و مزاحم تلقی میکرد.

فروید دریافت که خاطرات پنهان شده بیماران کنونی او به زمانهای خیلی دور یعنی ایام کودکی انان مربوط می گردد فروید مشکل بزرگی در درک یافته های خود داشت بیماران فروید همه داستانهایی در مورد ارتکاب زشت ترین و غیراخلاقی ترین اعمال جنسی از طرف والدین درباره خود زمانی که خردسال بودند تکرار می کردند داستانهایی که سرانجام فروید توانست دریابد که حتی خیالپردازی صرف بوده اند اما فروید بعدا نتیجه گرفت که این خیالپردازیها زندگی ما را نیز در اختیار دارند به گفته فروید اندیشه ها و عواطف ما می تواند همچون رویدادهای واقعی مهم باشند.

در سال 1897 هنگامی که فروید مشغول حل معمای درستی یا نادرستی خاطرات بیماران خود بود پژوهش روانکاوی شخص خود را نیز اغاز کرد. از دست دادن پدر و ناراحتی که فروید متعاقب ان حس کرد وی را بر ان داشت تا رویاها ، خاطرات و تجربیات دوران کودکی خویش را بازبینی کند. از طریق همین روانکاوی خود ، تایید مستقلی راجع به نظریه (( جنسیت دوران کودکی )) خود بدست اورد و چیزی بنام عقده ادیپ را کشف کرد بدین معنا که او و (احتمالا همه کودکان دیگر ) بر سر عشق و محبت نسبت به والد جنس مخالف با والد همجنس به شدت به رقابت می پردازند. نخستین بار فروید این نظریه را در کتاب تعبیر رویاها در سال 1900 عنوان کرد. او تعبیر رویاها را شاهراهی بسوی شعور ناخوداگاه نامیده است.

در سال 1901 کارها و پژوهش های فروید دانشمندان جوانتر همچون الفرد ادلر و کارل یونگ را بسوی او کشانید که در جلسات مباحثه شرکت می کردند که این گروههای مباحثه بتدریج بصورت یک انجمن رسمی روانکاوی تحول پیدا کرد که بعدها ادلر و یونگ نیز همانند بسیاری از افراد دیگر از فروید گسستند و فرضیه های روانکاوی مخصوص خود را بنا نهادند.

در سال 1933 نازیها کتابهای او را در برلین اتش زدند و در سال 1938 مجبور شد از وین به لندن مهاجرت کند و درسال 1939 در 83 سالگی از دنیا رفت